اسپرکلغتنامه دهخدااسپرک . [ اِ پ َ رَ ] (اِ) به هندی اسم اکلیل الملک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاهی است زرد که بدان جامه رنگ کنند و بعربی زریر گویند. (رشیدی ) (سروری ) (غیاث ) (برهان ). رنگی است که رنگریزان جامه ٔ سبز بدان رزند. (مؤید الفضلاء). وَرس ، و آن گیاهی شبیه سمسم است . منبت آن بلا
اسرقلغتنامه دهخدااسرق . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سارق . دزدتر. دزدنده تر. سارق تر. - امثال : اسرق من اَکتل . اسرق من بُرجان ؛ یقال انّه کان لصّاً من ناحیة الکوفة صلب فی السرق فسرق و هو مصلوب .ا
اسرقدیکشنری عربی به فارسیشبانه دزديدن , سرقت مسلحانه کردن , دستبرد زدن , دزديدن , ربودن , چاپيدن , لخت کردن , بسرقت بردن , بلند کردن چيزي
جرمانیلغتنامه دهخداجرمانی . [ ج ِ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب بجرم ؛ وزن و جسم و ثقل : انما اشرک آباؤنا الجسمانیون من قبل و کنا ذرّیّة من بعدهم جرمانیین . (رسائل اخوان الصفا).
لَّکِنَّاْفرهنگ واژگان قرآنولي من (اصل آن لکن انا بوده که همزه انا بعد از نقل فتحهاش به نون حذف شده ، و دو نون در يکديگر ادغام گرديده که در حالت وصل با نون مشدد و با صداي بالا و بدون الف قرائت ميشود ، و در حالت وقف با الف ، مانند کلمه انا که ضمير تکلم است و در حالت وصلي به صورت ان ، يعني الف و نون بدون همزه ، و در حالت وقفي ب
شراکلغتنامه دهخداشراک . [ ش ِ ] (ع اِ) بند کفش از دوال . ج ، شُرُک ، اَشرُک (منتهی الارب ). بند نعل پا و آن در قلت مثل است . (از اقرب الموارد).دوال نعلینی که بر عرض آن باشد. (غیاث اللغات ). بندنعل . بند نعلین . دوال نعلین . دوال کفش : بجست و جوی و تکاپوی کار من ابل
ذرلغتنامه دهخداذر. [ ذَرر ] (ع اِ) ج ِ ذرّة. موران خرد. مورچه و صدمورچه را گویند به وزن یک دانه جو است . و قیل لیس لها وزن ٌ و یحکی ان ّ رجلاً وضع خبزاً حتی علاه الذرّ و ستره ثم وزنه فلم یجد شیئاً. اجزاء غبار : خفیف را سپه و پیل و مال چندان بودکه بیش از آن نب