لغتنامه دهخدا
اصلح . [ اَ ل َ ] (ع ن تف ) نیکوتر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احسن . اوفق . صالحتر. (ناظم الاطباء). بصلاح تر. سزاوارتر. شایسته تر: و لیس بجمیع فارس هواء اصلح من هواء کازرون و لا اصلح ابداناً و بشرةً من اهلها. (صورالاقالیم اصطخری ). ایزد عزّ ذکره ما را و همه مسلمانان را در عص