لغتنامه دهخدا
احتناک .[ اِ ت ِ ] (ع مص ) احتناک فرَس ؛ لبیشه کردن اسب . (منتهی الارب ). لگام کردن . || احتناک ِ سن ّ کسی را؛ او را استوارخرد کردن تجربه ها و آزمایش ها. (منتهی الارب ). || استوار شدن بخرد و آزموده شدن . || آزمودن . || احتناک بر؛ مستولی شدن به . غالب شدن بر. || احتناک جراد زم