آهنینلغتنامه دهخداآهنین . [ هََ ] (ص نسبی ) (از پهلوی آسی نان ) منسوب به آهن . از آهن : صف دشمن ترا ناستد پیش ور همه آهنین ترا باشد. شهید بلخی .آنجا که پتک باید خایسک بیهده ست گوز است خواجه سنگین مغز، آهنین سفال . <p class="
ردعلغتنامه دهخداردع . [ رَ ] (ع مص )بازداشتن کسی را از چیزی و منع نمودن وی . (ناظم الاطباء). بازداشتن کسی را و رد کردن و بازایستانیدن از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بازداشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل چ دبیرسیاقی ص 2).باززدن از کار.