احسبلغتنامه دهخدااحسب . [ اَ س َ ] (ع ص ) شتر سرخی و سپیدی آمیخته رنگ . (منتهی الارب ). || مرد که موی سرش سپید مایل بسرخی باشد. سرسرخ موی . || مرد پیس اندام که پوستش از مرض ، سپید و مویش سفید و سرخ باشد. (منتهی الارب ). ابرص . || (ن تف ) باحَسَب تر. بزرگوارتر. بأصل تر. حسیب تر.
احسبدیکشنری عربی به فارسیحساب کردن , محاسبه کردن , شمردن , حساب پس دادن , روي چيزي حساب کردن , محسوب داشتن , گمان کردن
احاسبلغتنامه دهخدااحاسب . [ اَ س ِ ] (اِخ ) مسیل های وادیهائی است که از سراة در زمین تهامه ریزد. (مراصد).