آبریزلغتنامه دهخداآبریز. (اِ مرکب ) دَلو. دول : دوستی زآبریز چرخ بِبَرزآنکه آن گه تهی بود گه پر. سنائی . || مبرز. متوضا. مبال : شعر تو باید به آبریز درانداخت گر بود از مشک تر نبشته به ابریز. <p cl
آبریزلغتنامه دهخداآبریز. (اِخ ) نام محلی کنار راه خاش به چاه ملک میان سامسور و چاه ملک به مسافت 192600 گز از خاش .
ابرزیلغتنامه دهخداابرزی . [ اَ رَ ] (اِخ ) عمیدالدین اسعدبن نصر انصاری .وزیر سعدبن زنگی ، اتابک فارس . وی پس از رکن الدین صلاح کرمانی به وزارت رسید و در زمان اتابکی ِ سعدبن زنگی به سفارت نزد سلطان محمد خوارزمشاه رفت و پس از وفات سعدبن زنگی که سلطنت به پسر او ابوبکر رسید به تهمت مکاتبه ٔ با محم
حسین ابرزلغتنامه دهخداحسین ابرز. [ ح ُ س َ ن ِ اَ رَ ] (اِخ ) ابن کمال الدین حلی . رجوع به حسین حلی شود.
ابرزیلغتنامه دهخداابرزی . [ اَ رَ ] (اِخ ) عمیدالدین اسعدبن نصر انصاری .وزیر سعدبن زنگی ، اتابک فارس . وی پس از رکن الدین صلاح کرمانی به وزارت رسید و در زمان اتابکی ِ سعدبن زنگی به سفارت نزد سلطان محمد خوارزمشاه رفت و پس از وفات سعدبن زنگی که سلطنت به پسر او ابوبکر رسید به تهمت مکاتبه ٔ با محم
حسین ابرزلغتنامه دهخداحسین ابرز. [ ح ُ س َ ن ِ اَ رَ ] (اِخ ) ابن کمال الدین حلی . رجوع به حسین حلی شود.
فرابرزلغتنامه دهخدافرابرز. [ ف َ ب ُ ] (اِخ ) نام پهلوانی بوده است ایرانی از سپهداران و رایزنان دارا، و او مردی بود که پیوسته دارا در کارها با او مشورت کردی و او را به جنگ اسکندر رخصت نداد. (برهان ). در تاریخ ایران باستان و نیز در شاهنامه نام این پهلوان ضبط نشده است . و شاید تصحیف فرامرز است .
فرابرزفرهنگ نامها(تلفظ: farāborz) (در اعلام) نام پهلوانی ایرانی از سپه داران و رایزنان دارا ؛ (به تعبیر دهخدا شاید فرابرز تصحیف فرامرز باشد) .