ابقاءلغتنامه دهخداابقاء. [اِ ] (ع مص ) اِبقا. باقی داشتن . بجای ماندن چیزی را. باقی ماندن . زنده داشتن . باقی گذاشتن : باقی بادی که از بداندیشان تیغت نکند بهیچوقت ابقا. مسعودسعد.|| رعایت ، مرحمت کردن . بخشودن . مهربانی کردن . بر کسی
ابقافرهنگ فارسی عمید۱. باقی گذاشتن؛ برجا گذاشتن چیزی.۲. پایدار نگه داشتن.۳. [قدیمی] زنده داشتن.۴. [قدیمی] رحم کردن به حال کسی؛ ترحم؛ شفقت.
بازسازی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی دن، بهحالت نخستبرگرداندن، برگرداندن، بازگرداندن، بههم آوردن، بهبود دادن، ابقا کردن، در سمتخود ابقا کردن، فراخواندن احیاکردن▼، تجدیدکردن پس دادن، بازپرداخت کردن
retainedدیکشنری انگلیسی به فارسیحفظ شده است، نگه داشتن، حفظ کردن، نگاه داشتن، از دست ندادن، ابقا کردن
ابقافرهنگ فارسی عمید۱. باقی گذاشتن؛ برجا گذاشتن چیزی.۲. پایدار نگه داشتن.۳. [قدیمی] زنده داشتن.۴. [قدیمی] رحم کردن به حال کسی؛ ترحم؛ شفقت.
مابقالغتنامه دهخدامابقا. [ ب َ ] (ع اِ مرکب ) مابقی . آنچه از چیزی باقی مانده باشد. || بمعنی پس خورده نیز مستعمل است . (غیاث ). رجوع به مابقی شود.
ابقافرهنگ فارسی عمید۱. باقی گذاشتن؛ برجا گذاشتن چیزی.۲. پایدار نگه داشتن.۳. [قدیمی] زنده داشتن.۴. [قدیمی] رحم کردن به حال کسی؛ ترحم؛ شفقت.