ابنونلغتنامه دهخداابنون . [ اَ ] (اِخ ) دیر ابنون و یا دیرابون ، دیریست در جزیره و نزدیک آن بنائی است بزرگ ودر آن قبریست کلان و گویند قبر نوح علیه السلام است .
ابینگنلغتنامه دهخداابینگن . [ اِ گ ِ ] (اِخ ) قصبه ای است بر ساحل اشمیاخه در ایالت وورتامبرگ آلمان ، صاحب 5600 تن سکنه و دارای کارخانه های بسیار و تجارت حیوانات .
حبوننلغتنامه دهخداحبونن . [ ح َ / ح ِ ب َ ن َ ب َ ن َ ] (اِخ ) حاجب الکتاب آن را بر وزن فعولل دانسته . ابن قطاع آن را لغتی از حبوتن شمرده است . اجدع بن سالم گوید : و لحقتهم بالجزع جزع حبونن یطلبن ازوادا لأهل ملاع .و علة الج
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت سعدبن ربیعة. معشوقه ٔ قیس بن ملوح بن مزاحم ، معروف به مجنون لیلی : بلبل به غزل طیره کند اعشی راصلصل به نوا سخره کند لیلی را. منوچهری .در میان شکستگیها حصارکی خراب به من نمودند. اعراب گف
رابنانلغتنامه دهخدارابنان . [ ب ِ ] (ع اِ) تثنیه ٔ رابن . رجوع به رابن و المعرب جوالیقی ص 159 و 313 شود.