ابهاجلغتنامه دهخداابهاج . [ اِ ] (ع مص ) شاد کردن . (مصادر بیهقی ) (زوزنی ). شاد و مسرور ساختن . || شادی کردن . شاد شدن . || ابهاج ارضی ؛ صاحب نبات زیبا گردیدن زمینی . || خوب و نیکو گردیدن .
ابوعیاشلغتنامه دهخداابوعیاش . [ اَ ع َی ْ یا ] (اِخ ) الزرقی الأنصاری . صحابی است و در نام او و پدر وی اختلاف است .برخی نام او را زیدبن الصامت و بعضی زیدبن النعمان و پاره ای عبیدبن زید گفته اند. وفات او بروایتی پس ازسال 40 و بقولی بعد از سنه ٔ <span class="hl"
شاد کردنلغتنامه دهخداشاد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شادان کردن . شادمان کردن . شادمانه کردن . خوشحال کردن . مسرور ساختن . سرور. مسرت . ابهاج . افراح . ایناس . تفریح : برنده بدو گفت کای تاجوریکی شادکن دل به ایرج نگر. فردوسی .نخستین نی
شادی کردنلغتنامه دهخداشادی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استبشار. (ترجمان القرآن ). تفریح . مسرت نمودن . ابهاج : قارون نکرد شادی چندان به نعمتش کز بهر ایر خواجه کنی تو همی کروز. منجیک .کرا بانگ و نامش شود زیر خاک چه شادی کند خیره بر