ابوالمهنالغتنامه دهخداابوالمهنا. [ اَ بُل ْ م ُ هََ ن ْ نا ] (اِخ ) خلف بن خالد بصری . محدث است و از بکربن مضر روایت کند.
ابوالمهنالغتنامه دهخداابوالمهنا. [ اَ بُل ْ م ُ هََ ن ْ نا ] (ع اِ مرکب ) شراب . خمر. (مهذب الاسماء) (دهار) (السامی فی الاسامی ) (المرصع). ابومطرب . ابوالسمح .
ابوالمعینلغتنامه دهخداابوالمعین . [ اَ بُل ْ م ُ ] (اِخ ) میمون بن محمد نسفی . رجوع به میمون ... شود.
اناغالشلغتنامه دهخدااناغالش . [ اَ ل ِ ] (اِ) اناغافش : دیدم دو چشم رقیب علت رمد داردگفتم که این حیوان اناغالش علاج کن .ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ورق 112 الف ).و رجوع به اناغافش شود.
رواهلغتنامه دهخدارواه . [ رَ ] (اِ) طعام است مر زندانیان را. (از آنندراج ). قوت و طعام زندانیان و اسیران . (ناظم الاطباء) : قفس تن شده بدل زندان پاره های جگر رواهش دان .ابوالمعانی (از شعوری ).
قابولادلغتنامه دهخداقابولاد. (ترکی ، اِ) ناودانی است که در کنار پشخت بام برای محافظت دیوار از صدمه ٔ باران میسازند. (فرهنگ شعوری ) : سر دیوار آور بهر حفظی کند بال هما او را قبولاد .ابوالمعانی (از شعوری ).
اطوارینلغتنامه دهخدااطوارین . [ اَطْ ] (اِخ ) نام جزیره ای است در دریای محیط که اجنه در آن ساکنند. ابوالمعانی : ندارد هیچ الفت با کسی آن بدسرشت امارود با جنیان ساکن شود در کوه اطوارین .(از لسان العجم شعوری ج 1</span
یعقوبلغتنامه دهخدایعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن رافع مزنی ، مکنی به ابوالمعانی . از گویندگان دوران بنی عباسی بود و در حدود سال 180 هَ . ق . درگذشت . پسر او نیز شاعر بود و ابوالبدح نامیده می شد. (از اعلام زرکلی ).