ابکاملغتنامه دهخداابکام . [ اِ ] (ع مص ) گنگ گردانیدن . || گنگ شدن . (از کنزاللغات ). || بازایستادن از نکاح .
ابکملغتنامه دهخداابکم . [ اَ ک َ ] (ع ص ) گنگ . گنگ لاج . مؤنث : بَکْماء. ج ، بُکم : زیرا که جهان ز آزمایش بس نادره ناطقی است ابکم . ناصرخسرو.کرد عقلم نصیحتی محکم که نکوگوی باش یا ابکم . سنائی .هم
أَبْکَمُفرهنگ واژگان قرآنلال مادر زاد ("أبکم " کسي است که از شکم مادر ، لال به دنيا آيد ، نه چيزي بفهمد و نه بتواند بفهماند ، بعضي گفتهاند ابکم ، آن کسي است که نتواند سخن گويد)