حبیونلغتنامه دهخداحبیون . [ ح َب ْ بی ی ] (اِخ ) طائفه ای از عرب . بطن من بنی الولید. وهم بنوحبةبن راشدبن الولید. (صبح الاعشی ج 1 ص 332).
ابونلغتنامه دهخداابون . [ اَ ] (اِخ ) (دیر...) یا دیر انبون . دیریست در جزیره و نزدیک آن گوری کلان و گویند قبر نوح نبی است .
liquiditiesدیکشنری انگلیسی به فارسینقدینگی، سیالیت، تسویه پذیری، حالت میعان، قابلیت تبدیل به پول، ابگون پذیری
سيولةدیکشنری عربی به فارسیسياليت , رواني بيان , سلا ست بيان , طلا قت لسان , قابليت تبديل به پول , تسويه پذيري , ابگون پذيري
گنبد سیمابگونلغتنامه دهخداگنبد سیمابگون . [ گُم ْ ب َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : آستانت گنبد سیماب گون رامتکاست بنده ٔ سیماب دل سیماب شد زین متکا.خاقانی (دیوان چ سجادی ص 22).
مهتابگونلغتنامه دهخدامهتابگون . [ م َ ] (ص مرکب ) مانند مهتاب . || آن که چهره ٔ وی مانند مهتاب تابان باشد. (ناظم الاطباء) : زآن می عنابگون ، در قدح آبگون ساقی مهتابگون ترکی حورانژاد.منوچهری .
مهتابگونفرهنگ فارسی عمید۱. به رنگ مهتاب.۲. آنکه چهرهاش مانند مهتاب روشن باشد: ( زآن می عنابگون در قدح آبگون / ساقی مهتابگون ترکی حورانژاد (منوچهری: ۱۷).
عنابگونلغتنامه دهخداعنابگون . [ ع ُن ْ نا ] (ص مرکب )هر چیز که به رنگ عناب باشد. سرخ رنگ . (ناظم الاطباء). بگونه و رنگ چون عناب . مجازاً سرخ رنگ : زآن می عنابگون در قدح آبگون ساقی مهتابگون ترکی حورانژاد. منوچهری .دگر سبزی نروید بر لب