ابیانلغتنامه دهخداابیان . [ اَ ب َ ] (ع ص ) مرد سرباززننده . کاره . || مردی که ناخوش دارد طعام را. || مردی که ناخوش دارد زن فرومایه را. ج ، اِبیان .
ابیانلغتنامه دهخداابیان . [ اِب ْ ب َ ] (اِخ ) نام قریه ای نزدیک قبر یونس بن متی . (مراصدالاطلاع ) (معجم البلدان ).
ابن حبانلغتنامه دهخداابن حبان . [ اِ ن ُ ح ِب ْ با ] (اِخ ) محمدبن احمد بستی . وفات 354 هَ.ق . در سن 80 سالگی . تولد او به سیستان بوده و پس از مسافرتهای بسیار قاضی سمرقند شد، و سپس بتهمت زندقه معزول گشت و علت ْ آنکه گفته بود نبوت
ابیانهلغتنامه دهخداابیانه . [ اَن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان واقع در 38 هزارگزی شمال باختری نطنز و 17 هزارگزی باختر شوسه ٔ نطنزبه کاشان . کوهستانی و سردسیر است . سکنه ٔ آن <span class="hl" dir="l
عدسک آبیLemnaواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از عدسکآبیانِ آبزی با رشد سریع که اغلب گونههای آن ریسهمانند و در سطح آب شناورند
ستارۀ آبیCallitricheواژههای مصوب فرهنگستانتنها سرده از ستارهآبیان با حدود هفده گونه که امروز بومی اروپا و امریکای شمالی است و تعداد کمی از گونههای آن بهعنوان گیاهان آبزیدانی پرورش داده میشود
بینلغتنامه دهخدابین . [ ب َی ْ ی ِ ] (ع ص ) هویدا. (مهذب الاسماء). پیدا و آشکار. (منتهی الارب ). روشن . پیدا. پدیدار. گشاده . آشکارا. (یادداشت مؤلف ). واضح . جلی . ج ، اَبیناء و ابیان و بیناء. (اقرب الموارد). || مرد فصیح . ج ، ابیناء، ابیان ، بیناء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): رجل بین ؛
ابیانهلغتنامه دهخداابیانه . [ اَن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان واقع در 38 هزارگزی شمال باختری نطنز و 17 هزارگزی باختر شوسه ٔ نطنزبه کاشان . کوهستانی و سردسیر است . سکنه ٔ آن <span class="hl" dir="l
رکابیانلغتنامه دهخدارکابیان . [ رِ ] (اِخ ) قبیله ای از «قینیان » یا «مدینیان » بودند که نسب به «یهوناداب بن رکاب » می رسانیدند و به مدینیان شهرت یافتند. طبق روایت تورات یهوناداب شخص غیوری بود و در عبادت خدا می کوشید. وی با «یاهو» برای معدوم کردن خاندان آحاب - که پرستنده ٔ بعل بودند - همداستان گ
زابیانلغتنامه دهخدازابیان . (اِخ ) دو نهر است زیر فرات و این مثل معروف اشارت بدان باشد: کان یدیه الزابیان . و گاه مجموع این دو نهر و حوالی آن را زوابی و هر یک رازاب خوانند [ با حذف یاء ] همچنانکه بازی را گاه باز گویند. و زابیان را زابان نیز گویند. (اقرب الموارد). و رجوع به معجم البلدان و زاب در
زابیانلغتنامه دهخدازابیان . (اِخ ) دو نهر را گویند که نزدیک اربل باشند و عبداﷲبن قیس رقیات در این شعر خویش بدان نهر اشارت کرده است :ارقتنی بالزابیین هموم یتعاورننی کأنی غریم و منعن الرقاد منی حتی غار نجم و اللیل لیل بهیم .ابوسعید نیز از این دو نهر در شعری که بمناسبت قتل بنی
سنجابیانلغتنامه دهخداسنجابیان . [ س ِ / س َ ] (اِخ ) قومی است که از ملک ایشان سنجاب پیدا شود. (آنندراج ) (غیاث ) : کنم دست پیچی بسنجابیان زنم سکه بر سیم سقلابیان . نظامی .رجوع به سنجاب شود.