اتصال الکتریکیelectric contactواژههای مصوب فرهنگستانتماس فیزیکی بین دو رسانا برای برقراری جریان الکتریکی در مدار متـ . اتصال2 contact
اتصاللغتنامه دهخدااتصال . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) پیوسته شدن . (زوزنی ). پیوستن .بچیزی پیوستن . پیوسته شدن کار. (تاج المصادر). پیوستگی . رسیدن . اتحاد. التصاق . ملاصقت . تلاصق : تا نبودم من بحیدر متصل علم حق با من نمی جست اتصال . ناصرخسرو.</p
اتصالدیکشنری عربی به فارسیفراخواني , فراخواننده , ارتباط , مکاتبه , بستگي , اتصال , محل اتصال , تماس , تماس گرفتن , مقاربت , اميزش , مراوده , معامله , داد و ستد , رابطه نامشروع , رابطه , رابط
اتصالadhesion 1واژههای مصوب فرهنگستان1. متصل بودن دائمی و طبیعی بخشهای مختلف بدن 2. متصل شدن دو یا چند مولکول بهعلت جاذبۀ بین آنها
سیم اتصالbond wireواژههای مصوب فرهنگستانبافهای که ریلها را برای برقراری اتصال الکتریکی به هم پیوند میدهد
ریل سوم روتماسoverrunning third rail, top contact third railواژههای مصوب فرهنگستانریل سومی که در آن سطح اتصال الکتریکی رو به بالا قرار دارد
سطح تماس 1contact surface 1واژههای مصوب فرهنگستانبخشی از سطح ریل سوم که اتصال الکتریکی را برقرار میکند
ریل سوم زیرتماسunderrunning third rail, bottom contact third railواژههای مصوب فرهنگستانریل سومی که در آن سطح اتصال الکتریکی رو به پایین قرار دارد
اتصاللغتنامه دهخدااتصال . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) پیوسته شدن . (زوزنی ). پیوستن .بچیزی پیوستن . پیوسته شدن کار. (تاج المصادر). پیوستگی . رسیدن . اتحاد. التصاق . ملاصقت . تلاصق : تا نبودم من بحیدر متصل علم حق با من نمی جست اتصال . ناصرخسرو.</p
اتصالدیکشنری عربی به فارسیفراخواني , فراخواننده , ارتباط , مکاتبه , بستگي , اتصال , محل اتصال , تماس , تماس گرفتن , مقاربت , اميزش , مراوده , معامله , داد و ستد , رابطه نامشروع , رابطه , رابط
اتصالadhesion 1واژههای مصوب فرهنگستان1. متصل بودن دائمی و طبیعی بخشهای مختلف بدن 2. متصل شدن دو یا چند مولکول بهعلت جاذبۀ بین آنها
حاق اتصاللغتنامه دهخداحاق اتصال . [ حاق ْق اِت ْ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) اتصال دو کوکب است به یکدیگر با وحدت عرض و طول ، مثل آنکه قمر در سوم درجه ٔ حمل به عرض یک درجه ٔ شمالی ، و زحل در سوم درجه ٔ میزان به یک درجه ٔ عرض شمالی باشد.
اتصاللغتنامه دهخدااتصال . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) پیوسته شدن . (زوزنی ). پیوستن .بچیزی پیوستن . پیوسته شدن کار. (تاج المصادر). پیوستگی . رسیدن . اتحاد. التصاق . ملاصقت . تلاصق : تا نبودم من بحیدر متصل علم حق با من نمی جست اتصال . ناصرخسرو.</p
واحد بالاتصاللغتنامه دهخداواحد بالاتصال . [ ح ِ دِ بِل ْ اِت ْ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )واحد شخصی که به اجزاء مقداریه متشابه منقسم شود واحد بالاتصال گفته میشود. شیخ الرئیس گوید واحد بالاتصال امری است که از جهتی واحد بالفعل بود و از جهتی حاوی کثرت باشد. آخوند ملاصدرا گوید واحد بالاتصال امری است که
اتصالدیکشنری عربی به فارسیفراخواني , فراخواننده , ارتباط , مکاتبه , بستگي , اتصال , محل اتصال , تماس , تماس گرفتن , مقاربت , اميزش , مراوده , معامله , داد و ستد , رابطه نامشروع , رابطه , رابط