اتولغتنامه دهخدااتو. [ اَت ْوْ ] (ع مص ) عطا کردن : اَتا الرجل ؛ عطا کرد مرد. (منتهی الارب ). || شتاب کردن شتر در سیر: اَتا البعیر. (منتهی الارب ). || برگردانیدن شتر دست خود را در رفتار. || پاره دادن و باج دادن . (منتهی الارب ). خراج دادن .(تاج المصادر بیهقی ). || برآمدن بار نخل ودرخت . || ظ
اتولغتنامه دهخدااتو. [ اُ ] (اِ) تَله . فِر . آلتی که بدان کیسی و چین و نورد جامه راست کنند و پیش از این بجای آلت آهنین کنونی نیم خمی را بر جائی نصب کردندی و بزیرآتش افروختندی و جامه بر نیم خم کشیدندی و کلمه ٔ روسی اَوتوک از فارسی گرفته شده است . و آن با فعل کردن و زدن و کشیدن صرف شود و درده
اتولغتنامه دهخدااتو. [ اُ ت ُ ] (فرانسوی ، پیشوند) در زبانهای اروپائی مزید مقدمی است بمعنی خود، بخودی خود. || (اِ) مخفف اتومبیل .
اتوفرهنگ فارسی عمیدوسیلهای فلزی که با برق یا زغال گرم میشود و با آن چروکهای لباس یا پارچه را برطرف میکنند.⟨ اتو زدن (کردن، کشیدن): (مصدر متعدی) کشیدن اتوی داغ بر روی جامه یا پارچه که چروکهای آن هموار شود.
حتولغتنامه دهخداحتو. [ ح َت ْوْ ] (ع مص ) سخت دویدن . (منتهی الارب ). نیک دویدن . (تاج المصادر بیهقی ). || ریشه ٔ چادر را اندرون کرده دوختن . (منتهی الارب ). فانور دیدن ریشه ٔ گلیم . (تاج المصادر بیهقی ).
حثولغتنامه دهخداحثو. [ ح َث ْوْ ] (ع مص ) خاک پاشیدن بر. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). و در حدیث آمده است : «احثوا علی وجوه المداحین التراب ». || ریخته و پاشیده شدن خاک . حثی . تحثاء. || عطای اندک دادن . اندک چیزی دادن . اندک دادن عطا.(از منتهی الارب ). و رجوع به ذیل دزی ج <span class
حطولغتنامه دهخداحطو. [ ح َطْوْ ] (ع مص ) جنبانیدن چیزی جنبان را و فعل آن از نصر است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تحریک شی ٔ. (تاج المصادر بیهقی ).
اتیولغتنامه دهخدااتیو. [ اِ وْ ] (اِخ ) خلیج عمیقی است در ایالت اسکوجیا (اَرجیل ). (قاموس الأعلام ).
اتوقدیلغتنامه دهخدااتوقدی . [ ] (اِخ ) دختر آق صوفی ، یکی از زنان امیر تیمور گورکان . رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 176 شود.
اتوکشیلغتنامه دهخدااتوکشی . [ اُ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل اتوکش .- خمره ٔ اتوکشی ؛ نیم خمی که درون آن آتش می نهادند و جامه رابرای هموار کردن یا چین دادن بدان می کشیدند.- مثل خمره ٔ اتوکشی ؛ سری بزرگ
اتوقدیلغتنامه دهخدااتوقدی . [ ] (اِخ ) دختر آق صوفی ، یکی از زنان امیر تیمور گورکان . رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 176 شود.
اتوکشیلغتنامه دهخدااتوکشی . [ اُ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل اتوکش .- خمره ٔ اتوکشی ؛ نیم خمی که درون آن آتش می نهادند و جامه رابرای هموار کردن یا چین دادن بدان می کشیدند.- مثل خمره ٔ اتوکشی ؛ سری بزرگ
اتوکشیدهلغتنامه دهخدااتوکشیده . [ اُ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) جامه ای که اتو کرده باشند : بغیر من که بتن نقش بوریا دارم اتوکشیده که دارد قبای عریانی .اشرف .
دولاتولغتنامه دهخدادولاتو. (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 69هزارگزی جنوب باختری مهاباد. آب آن از رودخانه ٔ بارین آباد و چشمه می باشد. سکنه ٔ آن 211 تن و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغراف
تاتولغتنامه دهخداتاتو. (اِ) اسبی از نوع خرد و کوتاه با موی ویال دراز و موهای بلند بر تن و مؤلف آنرا در بلاد بالکان بسیار دیده است خاصه در رومانی . بر ذون و اوستور و اسب تاتاری است . (منتهی الارب ). فبعث ولده محمداً لیأتی به فقبص علیه و اتاه به راکباً علی تتو [ بتایین مثناتین اولاهما مفتوحه
تاتولغتنامه دهخداتاتو. (اِ) جانوری که در حمامها و جز آن متکون شود و بتازی ابن وردان گویند. (ناظم الاطباء)
تاتولغتنامه دهخداتاتو. (فرانسوی ، اِ) نوعی حیوان پستاندار که بدنش از فلس پوشیده است و در امریکای جنوبی دیده می شود. تاتو.
خانان باتولغتنامه دهخداخانان باتو. [ ن ِ ] (اِخ ) قلمرو ایشان :دشت قبچاق غربی و مسکن قبایل گوگ اردو (1224 - 1359 م .). خاندان باتو بر قسمتی حق سلطنت یافته بودند که آن را خانات کبیر مغرب می گویند و تاریخ این قسمت بمناسبت دخالتی که د