مأمور کردنattachواژههای مصوب فرهنگستان1. استقرار موقت یگانها یا کارکنان در یک سازمان 2. اعزام افراد برای انجام اموری که فرعی یا موقتی است، ازجمله مأموریت دادن به آنها برای تدارک جا و سهمیۀ جیرۀ نیروها
حثالغتنامه دهخداحثا. [ ح ِ ] (اِخ ) موضعی به شام در گفته ٔ عدی بن رقاع :یا من رای برقاً ارقت بضوئه امسی تلالاً فی حوارکه العلی فاصاب أیمنه المزاهر کلهاو اقتم أیسره أثیدة فالحثا.(معجم البلدان ).
اثآءلغتنامه دهخدااثآء. [ اِث ْ ] (ع مص ) تباه کردن درز چرم یا درفش سطبرزده برشته ٔ باریک دوختن آن . || مجروح گردانیدن و کشتن . (منتهی الارب ). || سفتن و سوراخ کردن مهره . || افساد کردن میان مردم .
جواثاءلغتنامه دهخداجواثاء. [ ج ُ ](اِخ ) قلعه ایست در بحرین که آنرا علأبن حضرمی در عهد ابوبکر بسال 12 هَ . ق . گشود. بعضی آنرا جؤاثا باهمزه نقل کنند. و آن نخستین جاست پس از مدینه که نماز جمعه در آن خوانده شد. (معجم البلدان ) (مراصد).
کثاثاءلغتنامه دهخداکثاثاء. [ ک َ ] (ع ص ، اِ) زمین بسیارخاک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
کراثاءلغتنامه دهخداکراثاء. [ ک َ ] (ع اِ) غوره ٔ خوب خرما. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کَریثاء. (اقرب الموارد). رجوع به کریثاء شود.
ثلاثاءلغتنامه دهخداثلاثاء. [ ث َ / ث ُ ] (ع اِ) روز سه شنبه ، بر یهودان این روز مبارک است . (غیاث اللغه ). ثُلثاء. ج ، ثلاثاوات .