اثباتلغتنامه دهخدااثبات . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ثَبَت . مردمان استوارداشته . معتمدان : فتحی حاجب را که از ثقات و اثبات دولت بود به نیابت به سجستان بگذاشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
اثباتلغتنامه دهخدااثبات . [ اِ ] (ع مص ) نیک شناختن کسی را و برجای داشتن او را. (منتهی الارب ). || بجای بداشتن . (تاج المصادر بیهقی ) : حل ّ و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی ). || دور نشدن بیماری ازکسی : اثبته السقم . || قرار دادن . (منتهی الارب ). || درست ک
ایتباطلغتنامه دهخداایتباط. [ ت ِ ] (ع مص ) ائتباط. هموارو راست شدن . || گران و فاسد شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
استدلال کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فرآیند استدلال کردن، اثبات کردن، حجتآوردن، دلیل آوردن، بحث کردن▼، اندیشیدن
تحقیقلغتنامه دهخداتحقیق . [ ت َ ] (ع مص ) حقیقت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || درست کردن . (دهار).درست و راست کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رسیدگی و وارسی کردن . (ناظم الاطباء). به کنه مطلب رسیدن و واقع چیزی را بدست آوردن .(فرهنگ نظام ). || بدانستن . (تاج المصاد
فردوسیلغتنامه دهخدافردوسی . [ ف ِ دَ / دُو ] (اِخ ) حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی ، بزرگترین حماسه سرای تاریخ ایران و یکی از برجسته ترین شاعران جهان شمرده میشود. در تذکره ها و تواریخی که تا اواخر قرن سیزدهم هجری تألیف شده است مطالب قابل توجهی که ما را از نظر تحقی
اثباتلغتنامه دهخدااثبات . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ثَبَت . مردمان استوارداشته . معتمدان : فتحی حاجب را که از ثقات و اثبات دولت بود به نیابت به سجستان بگذاشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
اثباتلغتنامه دهخدااثبات . [ اِ ] (ع مص ) نیک شناختن کسی را و برجای داشتن او را. (منتهی الارب ). || بجای بداشتن . (تاج المصادر بیهقی ) : حل ّ و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی ). || دور نشدن بیماری ازکسی : اثبته السقم . || قرار دادن . (منتهی الارب ). || درست ک
اثباتفرهنگ فارسی عمید۱. پابرجا کردن.۲. معلوم کردن درستی امر یا موضوعی به گونهای که دیگران آن را بپذیرند؛ ثابت کردن؛ به ثبوت رساندن.۳. قرار دادن.۴. نوشتن.
حرف اثباتلغتنامه دهخداحرف اثبات . [ ح َ ف ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف رابطه . رجوع به حرف رابطه شود.
اثباتلغتنامه دهخدااثبات . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ثَبَت . مردمان استوارداشته . معتمدان : فتحی حاجب را که از ثقات و اثبات دولت بود به نیابت به سجستان بگذاشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
اثباتلغتنامه دهخدااثبات . [ اِ ] (ع مص ) نیک شناختن کسی را و برجای داشتن او را. (منتهی الارب ). || بجای بداشتن . (تاج المصادر بیهقی ) : حل ّ و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی ). || دور نشدن بیماری ازکسی : اثبته السقم . || قرار دادن . (منتهی الارب ). || درست ک
اثباتفرهنگ فارسی عمید۱. پابرجا کردن.۲. معلوم کردن درستی امر یا موضوعی به گونهای که دیگران آن را بپذیرند؛ ثابت کردن؛ به ثبوت رساندن.۳. قرار دادن.۴. نوشتن.