حثرلغتنامه دهخداحثر. [ ح َ ث َ ] (ع اِ) غوره ٔ انگور و خرمادانه های نو برآمده ٔ انگور در خوشه . || بار درخت پیلو. نوعی از سماروغ که آن به خاک جمعکرده شده ماند و هرگاه آن را برکنند از زیر آن ریگ برآید. و ظاهراً مراد همان طملان ترچ و دنبلان فارسی باشد. || دردی . (منتهی الارب ). عکر. خره . لرد.
classicدیکشنری انگلیسی به فارسیکلاسیک، باستانی، مطابق بهترین نمونه، پیرو سبکهای باستانی، ردهای، وابسته به ادبیات باستانی
classicalدیکشنری انگلیسی به فارسیکلاسیک، باستانی، ردهای، وابسته به ادبیات باستانی، پیرو سبکهای باستانی، مطابق بهترین نمونه
classicizeدیکشنری انگلیسی به فارسیکلاسیک کردن، در زمره ادبیات باستانی در اوردن، از سبک ادبی باستانی پیروی کردن
classicizedدیکشنری انگلیسی به فارسیکلاسیک، در زمره ادبیات باستانی در اوردن، از سبک ادبی باستانی پیروی کردن
اثرلغتنامه دهخدااثر. [ اَ ] (ع مص ) بر گشنی داشتن . (تاج المصادر). || بسیار جستن شتر نر بر شتر ماده . (منتهی الارب ). || برانگیختن .
اثرلغتنامه دهخدااثر. [ اَ ث َ ] (اِخ ) شفیعائی (آخوند...). از متأخرین شعرای شیراز و صاحب دیوانی است حاوی 11000 بیت . وفات او در سال 1113 هَ .ق . به لار بود. (قاموس الأعلام ).
اثرلغتنامه دهخدااثر. [ اَ ث َ ] (ع مص ) بر اثر ماندن . در عقب ماندن . || نقل کردن حدیث . روایت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || برگزیدن .
اثرلغتنامه دهخدااثر. [ اَ ث ِ/ ث ُ ] (ع ص ) آنکه خود را بر اقران برگزیدن خواهد به صفات نیکو. آنکه گزیند چیزهای خوب را برای خود، نه برای یاران .
دماثرلغتنامه دهخدادماثر. [ دُ ث ِ ] (ع ص ، اِ) زمین نرم . || شتر بسیارگوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به دمثر شود.
داثرلغتنامه دهخداداثر. [ ث ِ ] (ع ص ) هالک . || غافل . سیف داثر؛ شمشیر زنگ زده . (منتهی الارب ). شمشیر دیرینه ٔ زنگ گرفته . (مهذب الاسماء). شمشیر زنگ خورده .
دارة داثرلغتنامه دهخدادارة داثر. [ رَ ت ُ ث ِ ] (اِخ ) نام موضعی در زمین فزاره است ودر اثر نام آبی است در آن ناحیه . (معجم البلدان ).
حواثرلغتنامه دهخداحواثر. [ ح َ ث ِ ] (اِخ ) بطنی از عبدالقیس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
خاثرلغتنامه دهخداخاثر. [ ث ِ] (ع ص ) ستبر (شیر). (مهذب الاسماء). ثخن و اشتد فهوخاثر. (اقرب الموارد). خفته ، کلچیده ، بسته (شیر).