اثلملغتنامه دهخدااثلم . [ اَ ل َ ] (ع ص ) نعت است از ثَلَم بمعنی شکستن کناره ٔ وادی و رخنه شدن . (منتهی الارب ). وادی کناره شکسته و رخنه شده . || رخنه شده . (تاج المصادر). رخنه دار. || شمشیر و نیزه که در آن جرفه و رخنه شود. || (اصطلاح عروض ) فعلن چون بزحاف ثلم (بسقوط فا) از فعولن خیزداثلم خوا
اثلمفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) = ثَلم۲. [قدیمی] رخنهدار؛ رخنهیافته.۳. [قدیمی] شمشیر یا نیزهای که در آن رخنه ایجاد شده باشد.
اتلاملغتنامه دهخدااتلام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ تَلَم ، بمعنی آبکند یا شکاف در زمین بدرازا. (منتهی الارب ).
اطلاملغتنامه دهخدااطلام . [ اِْط طِ ] (ع مص ) اِظِّلام . ستم کشیدن و احتمال کردن . (ناظم الاطباء). اظطلام ؛ ستم را گردن نهادن . انظلام . و رجوع به مصادر مذکور شود. || تاریک شدن شب . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به اظلام شود.
ثلمفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در عروض، حذف «فا»ی «فعولن» بهصورتی که «عولن» بماند و بهجای آن «فعلن» بگذارند و آن را اثلم گویند.۲. [قدیمی] شکستن.۳. [قدیمی] رخنه کردن.۴.[قدیمی] رخنه ایجاد کردن در چیزی.
ثلملغتنامه دهخداثلم . [ ث َ ] (ع مص ) رخنه کردن در. || ترک دادن به . || شکستن کناره ٔ وادی . تثلیم . || بینی بریدن . (غیاث اللغة). || اسقاط فاء فعولن است تا عولن بماند فع لن بجای آن بنهند و ثلم در اشعار عجم نیاید. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ). بفتح ثاء مثلثه رخنه کردن است کمافی الصراح . و
للغتنامه دهخدال . (حرف ) حرف بیست و هفتم از الفبای فارسی و بیست و سوم از الفبای عربی و دوازدهم از الفبای ابجدی و نام آن لام است و در حساب جُمَّل آن را به سی دارند:لا و لا لب لا و لالا شش مه است لل کط و کط لل شهور کوته است . (نصاب الصبیان ).و در حساب تر
رلغتنامه دهخدار. (حرف ) حرف دوازدهم از الفبای فارسی و دهم از حروف هجای عرب (ابتث ) و بیستم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل آن را به دویست دارند و از حروف مکسوره و زلاقه و مسروری و منفصله یا خواتیم و آنیه و مهمله (غیر منقوطه ) و نورانیه یا حروف حق و متشابهه یامتزاوجه و لثوی و از حروف یرملون میب