خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اجتماع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اجتماع
لغتنامه دهخدا
اجتماع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اجدماع . (منتهی الارب ). گرد آمدن . تجمع. اجماع . فاهم آمدن . (زوزنی ). تألف . ائتلاف . احتفال . انجمن شدن . فراهم آمدن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ) : چون فیروزان بن الحسن خبر اجتماع و اتفاق ایشان بشنید از جرجان روی بمح...
-
واژههای مشابه
-
طبقات اجتماع
لغتنامه دهخدا
طبقات اجتماع . [ طَ ب َ ت ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم متفاوتند. مقریزی در رساله ٔ اغاثةالامة بکشف الغمة طبقات اجتماع را بدینسان تقسیم کرده است : 1 - اهل دولت . 2 - توانگران ، از قبیل بازرگانان و منع...
-
جستوجو در متن
-
یغناغ
لغتنامه دهخدا
یغناغ . [ ی ِ ] (ترکی ، اِ) یغناق . اجتماع مردمان و اجتماع لشکریان در جایی . || محل اجتماع لشکریان و مردمان . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ).
-
ترقیخواه
لغتنامه دهخدا
ترقیخواه . [ ت َ رَق ْ قی خوا / خا ] (نف مرکب ) خواهنده ٔ ترقی . کسی که دارای فکر بلند اجتماعی باشد. کسی که با عقب ماندگی اجتماع مبارزه کند. کسی که موجب پیشرفت اجتماع باشد.
-
جمیعة
لغتنامه دهخدا
جمیعة. [ ج َ ع َ ] (ع اِ) اجتماع . ج ، جمائع. (اقرب الموارد).
-
رستمون
لغتنامه دهخدا
رستمون . [ رُ ت َ ] (اِ) انبوهی مردمان و اجتماع آنان در یک جایی . (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد.
-
بشمارکرده
لغتنامه دهخدا
بشمارکرده . [ ب ِش ُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) محسوب : اجتماع بشمارکرده ، یعنی اجتماع محسوب در اختلاف منظر. (التفهیم ص 216). و رجوع به شمار و شمردن و شماردن شود.
-
گوران
لغتنامه دهخدا
گوران . (اِ) محل اجتماع لشکر. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 324). || اطاق اجتماع . || برنج بوداده در تنور. || ج ِ گور. (ناظم الاطباء).
-
تعظیل
لغتنامه دهخدا
تعظیل . [ ت َ ] (ع مص ) مجتمع شدن بر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اجتماع قوم بر کسی . (از اقرب الموارد).
-
توائی
لغتنامه دهخدا
توائی . [ ت َ ] (ع مص ) فراهم آمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اجتماع قوم . (از اقرب الموارد).
-
حدرة
لغتنامه دهخدا
حدرة. [ ح ُ رَ ] (ع اِ) کثرت و اجتماع . || گله ٔ شتران تا سی عدد. (منتهی الارب ).
-
ایل جار
لغتنامه دهخدا
ایل جار. (اِ مرکب ) هنگامه و غوغا و اجتماع خاصه از مردم ده . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
ولمة
لغتنامه دهخدا
ولمة. [ وَ م َ ] (ع اِمص ) تمامی چیزی و اجتماع و فراهم آمدن چیزی . (منتهی الارب ). تمام الشی ٔ و اجتماعه . (اقرب الموارد).