اجردانلغتنامه دهخدااجردان . [ اَ رَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ اَجرَد. دو روز یا دو ماه : مارأیته منذ اجردان . (منتهی الارب ).
آزردنلغتنامه دهخداآزردن . [ زَ دَ ] (مص ) رنجیدن . دلگیر شدن . دلتنگ شدن . رنجیده شدن . متأثر گشتن . تأذّی . ملول شدن . متألم گردیدن . آزرده شدن . دلخور شدن : نه آن زین بیازرد روزی بنیزنه این را از آن اندهی بود نیز. ابوشکور.مشو ش
آزردنفرهنگ فارسی عمید۱. آزار دادن؛ آزرده کردن؛ رنجاندن؛ رنجه ساختن: ◻︎ مشو شادمان گر بدی کردهای / که آزرده گردی گر «آزردهای» (فردوسی: ۷/۴۴۶ حاشیه).۲. (مصدر لازم) رنجه شدن؛ دلتنگ شدن؛ رنجیدن.
ازردندیکشنری فارسی به عربیاتعب , احزن , اذي , ازعج , اصب , اغضب , اغظ , اکبح , حصباء , قطران , مزق , مشبک , مقص , مهماز , وخز
آزردندیکشنری فارسی به انگلیسیacerbate, afflict, aggrieve, bruise, distress, gall, grate, hit, hurt, irk, irritate, jangle, lacerate, nettle, offend, rack, ruffle
اجردلغتنامه دهخدااجرد. [ اَ رَ ] (ع ص ، اِ) شتری که بعلت جَرَد مبتلاباشد. || نره ٔ ستور، یا عام است . || پشت : رمی علی اجرَدِه ؛ ای ظهره . || بسیار سبقت کننده و درگذرنده . (منتهی الارب ). || مکان اجرد؛ زمین بی نبات . (زوزنی ). جای بی نبات . وکذلک فضاء اجرد. (منتهی الارب ). ج ، اجارِد. || رجل
ماجردانلغتنامه دهخداماجردان . [ ج ِ ] (اِخ ) نام ولایتی است از ملک آذربایگان ، معروف و معمور، قریب به شیروان و قصبه ٔ آن محمود آباد است . (انجمن آرای ناصری ).