اجشاملغتنامه دهخدااجشام . [ اِ ] (ع مص ) تکلیف کردن بر کسی در کاری : اجشمنی الأمر. (منتهی الارب ). رنجه کردن . کاری از کسی درخواستن که به او رنجی رسد. (زوزنی ).
اجساملغتنامه دهخدااجسام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ جِسم . تنها و کالبدها. و اکثر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف : جان ها از وحشت منازل اجسام روی با مرکز خویش نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- اجسام آلیه و غیرآلیه ؛ رجوع بهمین کلمات شود.
اجسام عنصریهلغتنامه دهخدااجسام عنصریه . [ اَم ِ ع ُ ص ُ ری ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیش صاحبان کشف ، همه ٔ اشیاء بجز عرش و کرسی . (تعریفات ).