احباجلغتنامه دهخدااحباج . [ اِ ] (ع مص ) نزدیک شدن . بالا برآمدن تا دیده شود. || برآمدن رگها و سطبر گردیدن . || ناگهان پیدا گردیدن . (منتهی الارب ).
احباشلغتنامه دهخدااحباش . [ اِ ] (ع مص ) بچه ٔ سیاه زادن .(منتهی الارب ). فرزند حبشی لون زادن . (تاج المصادر).
احبوشلغتنامه دهخدااحبوش . [ اُ ] (ع اِ) جماعت مردم از هر قبیله و هر جنس . ج ، اَحابیش . || گروهی از سیاهان .