احباشلغتنامه دهخدااحباش . [ اِ ] (ع مص ) بچه ٔ سیاه زادن .(منتهی الارب ). فرزند حبشی لون زادن . (تاج المصادر).
احباجلغتنامه دهخدااحباج . [ اِ ] (ع مص ) نزدیک شدن . بالا برآمدن تا دیده شود. || برآمدن رگها و سطبر گردیدن . || ناگهان پیدا گردیدن . (منتهی الارب ).
احباسلغتنامه دهخدااحباس . [ اِ ] (ع مص ) وقف کردن چیزی : الوقف هو احباس العین و تسبیل المنفعة.- احباس فرس ؛ وقف کردن اسب در راه خدای . (منتهی الارب ).|| در بند نگاه داشتن . || بستن اسب را جائی در راه خدا.