احتقاقلغتنامه دهخدااحتقاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) باهم خصومت کردن . (منتهی الارب ). خصومت . || احتقاق مال ؛ فربه شدن شتران . (منتهی الارب ). || احتقاق طعنه به ؛ کشتن طعنه او را یا رسیدن طعنه در سر سرین وی که در استخوان ران است . به اندرون چیزی فروبردن نیزه . || لاغر شدن ستور. || احتقاق فرس ؛ باریک
احتکاکلغتنامه دهخدااحتکاک . [ اِ ت ِ ] (ع مص )خویشتن را بچیزی بخاریدن . (زوزنی ). خویشتن درمالیدن بوی . با هم خراشیدن . با هم مالیدن . (غیاث ). || محتاج خاریدن شدن . || با کسی واکوشیدن . (زوزنی ). با کسی کوشیدن . (تاج المصادر). کاویدن با کسی . || احتکاک در صدر؛ خلیدن در دل .
اعتقاقلغتنامه دهخدااعتقاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برکشیدن شمشیر. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برآوردن شمشیر. (از اقرب الموارد). || شکافته و واشدن ابر. (منتهی الارب ). شکافته شدن ابر و واگردیدن آن . (ناظم الاطباء). شکافته شدن ابر. (از اقرب الموارد). || افراط کردن معتذر در عذر خواستن . (از اقرب
اِحْتکاکٌدیکشنری عربی به فارسیدرگيري , اصطکاک , برخورد , مواجهه , رودررويي , معاشرت , تماس , ور رفتن , انگولک کردن , تحريک کردن
محتققلغتنامه دهخدامحتقق . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتقاق . خصومت کننده . مشغول به نزاع و خصومت . || اسب باریک میان شونده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
لاغرمیانلغتنامه دهخدالاغرمیان . [ غ َ ] (ص مرکب ) باریک کمر. اَقَب . (منتهی الارب ) : به شب در باغ گوئی گل چراغ باغبانستی ستاک نسترن گوئی بت لاغرمیانستی . فرخی .اَهیف ؛ مرد لاغرمیان . جاریة مهفهفة؛ دختر لاغرمیان باریک شکم سبک روح . هُد
بادکشلغتنامه دهخدابادکش . [ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) خشت باد را گویند. و آن نوعی از بادزن باشد بسیار بزرگ که در میان خانه آویزند و با طناب و ریسمان در کشاکش آرند. (برهان ) (آنندراج ). بادزن بزرگ . (ناظم الاطباء). خشت باد بود و بعضی از صاحب فرهنگان بمعنی بادبیزن
دعوی کردنلغتنامه دهخدادعوی کردن . [دَع ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مدعی بودن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ادعا کردن . ادعاء. (از المصادر زوزنی ) (دهار). زعم . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ) : دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم . <p class="a