خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احداق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
احداق
/'ahdāq/
معنی
= حدقه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
احداق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع حدقَة] (زیستشناسی) [قدیمی] 'ahdāq = حدقه
-
احداق
لغتنامه دهخدا
احداق . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حَدَقه . سیاهیهای چشم . (منتهی الارب ). مردمکهای چشم . (غیاث ).
-
احداق
لغتنامه دهخدا
احداق . [ اِ ] (ع مص ) گردچیزی درآمدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). احاطه کردن . || اِحداق روضه ؛ حدیقه شدن مرغزار.
-
احداق
فرهنگ فارسی معین
(اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ حدقه ؛ سیاهی های چشم ، مردمک های چشم .
-
واژههای مشابه
-
احداق البقر
لغتنامه دهخدا
احداق البقر. [ اَ قُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) عنب اسود. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). انگور سیاه .
-
احداق المرضی
لغتنامه دهخدا
احداق المرضی . [ اَ قُل ْ م َ ضا ] (ع اِ مرکب ) اقحوان است و آن را بهار و بابونه ٔ کوهی نیز نامند. در تحفه ٔ حکیم مؤمن آمده : بهار است و او نوعی از اقحوان و مذکور خواهد شد. داود ضریر انطاکی نیز آن را همان بهار داند. و صاحب اختیارات گوید: اُقحوان است...
-
جستوجو در متن
-
حدقه
فرهنگ فارسی معین
(حَ دَ قِ) [ ع . حدقة ] (اِ.) 1 - مردمک چشم . ج . حدقات ،احداق . 2 - در فارسی ، کاسة چشم .
-
گل بابونه
لغتنامه دهخدا
گل بابونه . [ گ ُ ل ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلی است بیرونش سفید و اندرونش زرد میباشد و به عربی حب البقر و احداق المرض خوانند. (آنندراج ). و این گل دارای اقسامی است . و رجوع به بابونج و بابونه شود.
-
حبق البقر
لغتنامه دهخدا
حبق البقر. [ ح َ ب َ قُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) بابونه . بابونج . (داود ضریر انطاکی ). اقحوان . رَبل . اربیان . قراص . کافوری . خامامیلن . || و ظاهراً حبق البقر، همان عین البقر و اقحوان البقر است که مرادف آن در فارسی و عربی گاوچشم . گاوچشمه . چشم گ...
-
اقحوان
لغتنامه دهخدا
اقحوان . [ اَ ح َ ] (ع اِ) بر وزن ارغوان معرب اکحوان است که شکوفه ٔ ریحان و بابونه باشد. احداق المرضی . خبزالغراب . شجرةالکافور. بابونه ٔ گاو. و بضم اول و ثالث هم بنظر آمده . (آنندراج ) (برهان ). از اسفرمهاست ، نوعی از گاوچشم است میان او زرد است و کن...
-
منجذب
لغتنامه دهخدا
منجذب . [ م ُ ج َ ذِ ] (ع ص ) کشیده شونده . (آنندراج ). کشیده شده و جذب شونده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- منجذب گردیدن ؛ جذب شدن : اشعه ٔ انوار جمال احدیت ... منعکس شود و احداق بصیرت به مشاهده ٔ آن منجذب و ممتلی گردد. (مصباح الهدایه چ همایی...
-
احاطة
لغتنامه دهخدا
احاطة. [ اِ طَ ] (ع مص ) اِحاطت . گرد چیزی درآمدن . (تاج المصادر). گرد چیزی برآمدن . (زوزنی ). گرد چیزی گرفتن . فروگرفتن . تأثف . فرازگرفتن چیزی را. (صراح ) : و ثمره ٔ این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را. (تاریخ بیهقی ). از احاطت ...
-
حدقة
لغتنامه دهخدا
حدقة. [ ح َ دَ ق َ ] (ع اِ) سیاهی چشم . (دستور اللغة) (دهار). سواد عین . سیاهه ٔ چشم . (ربنجنی ). حندر : از سر ضجرت و ملالت انگشت فروکرد و حدقه ٔ خویش بیرون کرد و جان در سر کارنهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 291). ج ، حَدَق ، حِداق ، اَح...