احدب مزورلغتنامه دهخدااحدب مزور. [ اَ دَ ب ِ م ُ زَوْ وِ ] (اِخ ) مردی بود که خط هر کس چنان تقلید کردی که صاحب خط نیز تمیز نتوانستی . وفات او به سال 370 هَ . ق . بوده است .
احدبلغتنامه دهخدااحدب . [ اَ دَ ] (اِخ ) کوهی است در دیار بنی فزاره و گفته اند کوهی است به مکه و بعضی گفته اند دو کوه است و هر یکی را نام احدب است . (مراصد).
احدبلغتنامه دهخدااحدب . [اَ دَ ] (ع ص ، اِ) کج پشت . (زوزنی ). کوژ. (تفلیسی ). مرد کوژپشت . (منتهی الارب ). کُنج . (برهان ). آنکه سینه اش فروشده و پشتش برآمده باشد. ضد اَقعس : بس مبارز که زیر گرز تو کردپشت چون پشت مردم احدب . فرخی .<br
احیدبلغتنامه دهخدااحیدب . [ اُ ح َ دِ ] (اِخ ) (مصغر احدب ). نام کوهی است مشرف بر حدث واقع در ثغور رومیه . (معجم البلدان ).
احدبلغتنامه دهخدااحدب . [ اَ دَ ] (اِخ ) کوهی است در دیار بنی فزاره و گفته اند کوهی است به مکه و بعضی گفته اند دو کوه است و هر یکی را نام احدب است . (مراصد).
احدبلغتنامه دهخدااحدب . [اَ دَ ] (ع ص ، اِ) کج پشت . (زوزنی ). کوژ. (تفلیسی ). مرد کوژپشت . (منتهی الارب ). کُنج . (برهان ). آنکه سینه اش فروشده و پشتش برآمده باشد. ضد اَقعس : بس مبارز که زیر گرز تو کردپشت چون پشت مردم احدب . فرخی .<br
احدبلغتنامه دهخدااحدب . [ اَ دَ ] (اِخ ) کوهی است در دیار بنی فزاره و گفته اند کوهی است به مکه و بعضی گفته اند دو کوه است و هر یکی را نام احدب است . (مراصد).
احدبلغتنامه دهخدااحدب . [اَ دَ ] (ع ص ، اِ) کج پشت . (زوزنی ). کوژ. (تفلیسی ). مرد کوژپشت . (منتهی الارب ). کُنج . (برهان ). آنکه سینه اش فروشده و پشتش برآمده باشد. ضد اَقعس : بس مبارز که زیر گرز تو کردپشت چون پشت مردم احدب . فرخی .<br
واصل بن الاحدبلغتنامه دهخداواصل بن الاحدب . [ ص ِ ل ِ نِل ْ اَ دَ ] (اِخ ) از محدثان است . سفیان ثوری از وی روایت کرده است . (عقدالفرید ج 2 ص 98).