احزیلاللغتنامه دهخدااحزیلال . [ اِ ] (ع مص ) گرد آمدن . مجتمع شدن . || اِحزیلال فؤاد؛ منضم گردیدن دل از بیم . || احزیلال بعیر در سیر؛ بلند گردیدن شتر. || احزیلال سحاب ؛ بلند شدن ابر. || احزیلال جبل ؛ بلند شدن کوه بر گوراب .
محزئللغتنامه دهخدامحزئل . [ م ُ زَ ءِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از احزیلال . مجتمعشده . گردآمده . (از منتهی الارب ). با هم فراهم شده . (ناظم الاطباء).