احساسلغتنامه دهخدااحساس . [ اِ ] (ع مص ) دریافت . درک کردن . دریافتن . (منتهی الارب ). دیدن و یافتن . (المصادربیهقی ). || دانستن . آگاه شدن . (منتهی الارب ). || دیدن . (زوزنی ). || احساس ،درک چیزی است با یکی از حواس . اگر احساس با حس ظاهری باشد آن را مشاهدات گویند و اگر با حس باطن باشد وجدانیا
احشاشلغتنامه دهخدااحشاش . [ اِ ] (ع مص ) شل شدن و خشک گردیدن دست : احشاش ید؛ خشک شدن دست . (تاج المصادر). || یاری دادن کسی را در بریدن و گردآوردن حشیش . || احشاش کلأ؛ بالیدن کلأ آن قدر که آن را بریدن نتوانند. || احشاش مَراءة؛ خشک شدن بچه در شکم او. (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || اَحَش ّ ال
احصاصلغتنامه دهخدااحصاص . [ اِ ] (ع مص ) بهره ٔ کسی را دادن . (منتهی الارب ). بخش کسی را دادن . حصه ٔ کسی فرادادن . (تاج المصادر). نصیب کسی دادن . || معزول کردن کسی را از کار. (منتهی الارب ). عزل کردن کسی را از کاری .
اعشاشلغتنامه دهخدااعشاش . [ اَ ] (اِخ ) موضعی است در بلاد بنی تمیم ازآن ِ بنی یربوع بن حنظله . و در بیت زیر از فرزدق این نام آمده است :عرفت باعشاش و ماکدت تعزف و انکرت من حدراء ما کنت تعرف .و همچنین در این بیت از ابن نَعْجاء الضَبّی ّ آمده است :ایا ابرقی اعشاش لازال مدجن یج
اعشاشلغتنامه دهخدااعشاش . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عُش ّ، بمعنی آشیانه ٔ مرغ از هیمه که بر شاخ درخت باشد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || یقال : تلمس اعشاشک ؛ یعنی بجو سبب گناه در اهل خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
احساسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام ] احساس، تجربه، خوی ادراک، حساسیت فیزیکی غرایز، احساسات، عواطف، عاطفه احساس واقعی، صمیمیت، راستگویی انگیزه، خودجوشی شم، غریزه واکنش، تأثیر، پاسخ احساس همدردی، سمپاتی، دوستی درک، فهم، دانش تأثیر پذیرفتن، احساس عمیق، حساسیت روحی احساس مذهبی، تقدس احساسات متعالی، نیکخواهی احساس لطیف، ع
احساسلغتنامه دهخدااحساس . [ اِ ] (ع مص ) دریافت . درک کردن . دریافتن . (منتهی الارب ). دیدن و یافتن . (المصادربیهقی ). || دانستن . آگاه شدن . (منتهی الارب ). || دیدن . (زوزنی ). || احساس ،درک چیزی است با یکی از حواس . اگر احساس با حس ظاهری باشد آن را مشاهدات گویند و اگر با حس باطن باشد وجدانیا
احساسدیکشنری عربی به فارسیاحساس , حس , شور , تاثير , ظاهر , حواس پنجگانه , هوش , شعور , معني , مفاد , حس تشخيص , مفهوم , احساس کردن , پي بردن
احساسفرهنگ فارسی عمید۱. دریافت؛ درک.۲. (روانشناسی) حس کردن چیزی بهوسیلۀ یکی از حواس پنجگانه.۳. (اسم) عاطفه؛ ذوق.
احساسfeelingواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در هر زمان و مکان ممکن است عارض شود و ذهن را موقتاً اشغال کند، بیآنکه لزوماً تظاهری داشته باشد و نیز ممکن است در تصمیمگیری دخالت داشته باشد و منشأ عمل یا حرکتی شود
احساسلغتنامه دهخدااحساس . [ اِ ] (ع مص ) دریافت . درک کردن . دریافتن . (منتهی الارب ). دیدن و یافتن . (المصادربیهقی ). || دانستن . آگاه شدن . (منتهی الارب ). || دیدن . (زوزنی ). || احساس ،درک چیزی است با یکی از حواس . اگر احساس با حس ظاهری باشد آن را مشاهدات گویند و اگر با حس باطن باشد وجدانیا
احساسدیکشنری عربی به فارسیاحساس , حس , شور , تاثير , ظاهر , حواس پنجگانه , هوش , شعور , معني , مفاد , حس تشخيص , مفهوم , احساس کردن , پي بردن
احساسفرهنگ فارسی عمید۱. دریافت؛ درک.۲. (روانشناسی) حس کردن چیزی بهوسیلۀ یکی از حواس پنجگانه.۳. (اسم) عاطفه؛ ذوق.
احساسfeelingواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در هر زمان و مکان ممکن است عارض شود و ذهن را موقتاً اشغال کند، بیآنکه لزوماً تظاهری داشته باشد و نیز ممکن است در تصمیمگیری دخالت داشته باشد و منشأ عمل یا حرکتی شود