احدارلغتنامه دهخدااحدار. [ اِ ] (ع مص ) اِحدار ثوب ؛ ریشه ٔ جامه اندرون کرده دوختن . (منتهی الارب ). || جامه را دامن کردن . || آماس کردن اندام از زخم چوب . (منتهی الارب ). || آماسانیدن (از بسیار زدن ). آماهانیدن . || برتافتن ریشه ٔ جامه چنانکه در گلیمها کنند. || فرودآوردن . فروفرستادن .
احضارلغتنامه دهخدااحضار. [ اِ ] (ع مص ) حاضر آوردن . (منتهی الارب ). حاضر کردن . (تاج المصادر) (زوزنی ). فراخواندن . بخواندن . || دویدن اسب . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). دویدن اسب و آهو و غیره .
اهدارلغتنامه دهخدااهدار. [ اِ ] (ع مص ) باطل کردن خون . (المصادر زوزنی ). رایگان و مباح گردانیدن خون را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). باطل و مباح کردن خون را. (آنندراج ). خون باطل کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || باطل کردن حق . (آنندراج ).
summonedدیکشنری انگلیسی به فارسیاحضار شده، احضار کردن، فرا خواندن، فراخواستن، احضار قانونی کردن، طلبیدن
استدعدیکشنری عربی به فارسیاحضار نمودن (بمحکمه) , با تنظيم کيفر خواست متهمي را بمحاکمه خواندن , احضارکردن , فراخواندن , برگرداندن , بيرون کشيدن , فراخواني , احضار , فراخواستن , احضار قانوني کردن
احضارلغتنامه دهخدااحضار. [ اِ ] (ع مص ) حاضر آوردن . (منتهی الارب ). حاضر کردن . (تاج المصادر) (زوزنی ). فراخواندن . بخواندن . || دویدن اسب . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). دویدن اسب و آهو و غیره .
احضارفرهنگ فارسی عمید۱. حاضر کردن.۲. به حضور خواستن؛ فراخواندن.⟨ احضار ارواح: فراخواندن روحهای مردگان بهوسیلۀ کسانی که مدعی هستند میتوانند روح شخص مرده را حاضر کنند و از او پرسشهایی کنند.
احضارلغتنامه دهخدااحضار. [ اِ ] (ع مص ) حاضر آوردن . (منتهی الارب ). حاضر کردن . (تاج المصادر) (زوزنی ). فراخواندن . بخواندن . || دویدن اسب . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). دویدن اسب و آهو و غیره .
احضارفرهنگ فارسی عمید۱. حاضر کردن.۲. به حضور خواستن؛ فراخواندن.⟨ احضار ارواح: فراخواندن روحهای مردگان بهوسیلۀ کسانی که مدعی هستند میتوانند روح شخص مرده را حاضر کنند و از او پرسشهایی کنند.