احملغتنامه دهخدااحم . [ اَ ح َم م ] (ع ص ) تیر ناتراشیده ٔ پیکان نانهاده . || سیاه . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). || مرد سیاه دندان . (مهذب الاسماء). || اسب سیاه . (مهذب الاسماء). || سپید. (از لغات اضداد است ). || کُمَیت اَحم ّ؛ آن که رنگ حُمَّه دارد. (منتهی الارب ). ج ، حُم ّ.
خط نشانهرویline of aimواژههای مصوب فرهنگستانخطی فرضی از نگاه شخص توپچی یا تیرانداز که در امتداد آن، هدف قابل رؤیت است
سرِ پولat the money, ATMواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن قیمت اصابت اختیارنامة خرید یا فروش دارایی مبنا با قیمت بازار برابر است متـ . اختیارنامة سرِ پول at the money option
عنصر تحرک هواییair mobility element, AMEواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از فرماندهی متحرک مرکز واپایی سوختبَری هوایی که با اعلام درخواست فرماندهِ رزم جغرافیایی، هواپیمای سوختبَر را به منطقۀ مورد نظر اعزام میکند
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ترخان . درحبیب السیر، نام وی ، با عنوان سیدی و امیر سیدی ذکر میشود و چنانکه از تضاعیف این کتاب برمی آید این مرد از شجعان و بزرگان زمان امیرتیمور و جانشینان او بوده است و مدتی حکومت هرات و اندخود را عهده دار بوده وتا سال 862</
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ترخان . درحبیب السیر، نام وی ، با عنوان سیدی و امیر سیدی ذکر میشود و چنانکه از تضاعیف این کتاب برمی آید این مرد از شجعان و بزرگان زمان امیرتیمور و جانشینان او بوده است و مدتی حکومت هرات و اندخود را عهده دار بوده وتا سال 862</
راحملغتنامه دهخداراحم . [ ح ِ ] (ع ص ) مهربانی کننده . (منتهی الارب ). رحم کننده . (آنندراج ). رحم کننده وبخشایشگر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || شاة راحم ؛ گوسپند آماسیده زهدان . (منتهی الارب ).
حماحملغتنامه دهخداحماحم . [ ح َ ح ِ ] (ع اِ) پودینه ٔ بستانی که برگش پهنا باشد و آنرا حبق نبطی گویند. برای زکام نافع است و سده های دماغ گشاید و دل را نیرو بخشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). حماحمة یکی آن . (منتهی الارب ). و عامه آنرا حَبَق لیمونی خوانند. (اقرب الموارد). و آنرا در شام حبق نبط
شاحملغتنامه دهخداشاحم . [ ح ِ ] (ع ص ) پیه خوراننده . (منتهی الارب ). || پیه فروش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پیه دارنده . (منتهی الارب ).
مراحملغتنامه دهخدامراحم . [ م َ ح ِ ] (ع اِ) مهربانیها. ج ِ مرحمت . (غیاث اللغات ). رجوع به مرحمة و مرحمت شود : و مراحم حضرت صاحبقرانی شامل حال همگان گشته . (ظفرنامه ٔ یزدی ، از فرهنگ فارسی معین ).- ارباب مراحم و اشفاق ؛ مردمان مهربان و مشفق