احناجلغتنامه دهخدااحناج . [ اِ ] (ع مص ) چسبیدن . میل کردن . کژ گردیدن . || میل دادن چیزی . کج کردن . کژ کردن . || آرام گرفتن . || پوشیدن . || شتابی کردن . || پیچانیدن . (زوزنی ).- احناج کلام کسی ؛ والوچانیدن گفتار او چنانکه مخنثان کنند. پیچانیدن سخن .
غاز تایوانیAnas formosaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای کوچک جثه از اردکیان و راستۀ غازسانان با بدن حنایی یا قهوهای روشن و بالهای سفید
احناشلغتنامه دهخدااحناش . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حَنَش ، به معنی آنچه از چرنده و پرنده که او را صید کنند و مار و افعی . آنچه صید کرده میشود از مرغان و هوام و مگسان و ماران . شکارهای مرغ و مارها. شکارها. مارها.
اعنازلغتنامه دهخدااعناز. [ اِ ] (ع مص ) مایل گردانیدن کسی را: اعنزه اعنازاً؛ مایل گردانید او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مایل گردانیدن . مایل ساختن کسی را. (از اقرب الموارد).