احاحلغتنامه دهخدااحاح . [ اُ ] (ع اِ) احیح . احیحة. تشنگی . || خشم . (منتهی الارب ). || درد دل که از اندوه پیدا شود. غصه و اندوه . || ناله . (منتهی الارب ).
احیالغتنامه دهخدااحیا. [ اَح ْ ] (ع ن تف ) بشرم تر.- امثال : احیا من بکر . احیا من فتاة . احیا من مخدرة . احیا من هدی .اخیلیة درباره ٔ توبة ابن الح
احیافرهنگ فارسی عمید۱. رونق دادن.۲. شبزندهداری کردن؛ شب را به عبادت گذراندن.۳. (اسم) در تشیع، هریک از شبهای نوزدهم، بیستویکم، و بیستوسوم ماه رمضان که در آن شبزندهداری و عبادت میکنند؛ شب قدر.۴. (شیمی) ترکیب شدن جسم با هیدروژن.۵. (کشاورزی) آباد کردن زمین کشاورزی.۶. [قدیمی، مجاز] بهبو
احیادیکشنری فارسی به انگلیسیreanimation, rebirth, regeneration, rehabilitation, rejuvenation, resurgence, resurrection, revitalization, revival, vigil
احیالغتنامه دهخدااحیا. [ اَح ْ ] (ع ن تف ) بشرم تر.- امثال : احیا من بکر . احیا من فتاة . احیا من مخدرة . احیا من هدی .اخیلیة درباره ٔ توبة ابن الح
احیافرهنگ فارسی عمید۱. رونق دادن.۲. شبزندهداری کردن؛ شب را به عبادت گذراندن.۳. (اسم) در تشیع، هریک از شبهای نوزدهم، بیستویکم، و بیستوسوم ماه رمضان که در آن شبزندهداری و عبادت میکنند؛ شب قدر.۴. (شیمی) ترکیب شدن جسم با هیدروژن.۵. (کشاورزی) آباد کردن زمین کشاورزی.۶. [قدیمی، مجاز] بهبو
راهبُرد احیاturnaround strategyواژههای مصوب فرهنگستانراهبرد بازیابی مالی شرکتی که برای مدت طولانی عملکرد ضعیفی داشته است