اختلاللغتنامه دهخدااختلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درماندن شتران در علف شیرین . || گذرانیدن در چیزی نیزه را و دوختن بآن . || حاجتمند شدن بسوی چیزی یا کسی . نیازمند شدن . لاغر و کم شدن گوشت کسی . || لاغر شدن جسم کسی . نزار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بهم وادوختن . بهم بازدوختن . (تاج المصادر بیهق
اختلالفرهنگ فارسی عمید۱. تباه شدن و درهموبرهم شدن کار.۲. بههمخوردگی؛ آشفتگی؛ نابسامانی؛ بیسروسامانی.
اختلالدیکشنری فارسی به انگلیسیbreakdown, discontinuance, disorder, disruption, disturbance, dysfunction, impairment, malady, upset
اختلالفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درهم و بر هم شدن کار، خلل پذیرفتن . 2 - (اِمص .) بی سروسامانی .
قاتی کردنفرهنگ فارسی معین(کَ دَ) (مص م .) 1 - درهم و برهم کردن . 2 - دیوانه شدن ، اختلال حواس پیدا کردن .
هیستریفرهنگ فارسی عمیدنوعی بیماری روانی که در آن فرد مبتلا دچار اختلال حواس، پریشانی، وهم، و ضعف میشود و گاه بهصورت حملهای شبیه غش ظاهر میگردد.
شوریدگیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ی، شیفتگی، مجذوبیت، عشق مفرط، خشم زیاد، آشفتگی، وجد، هذیان، سرسام، اشتعال، تحیر، حیرانی پریشانی، اختلال حواس، گیجی، وقفۀ ذهنی، سرگشتگی خلسه
اختلاللغتنامه دهخدااختلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درماندن شتران در علف شیرین . || گذرانیدن در چیزی نیزه را و دوختن بآن . || حاجتمند شدن بسوی چیزی یا کسی . نیازمند شدن . لاغر و کم شدن گوشت کسی . || لاغر شدن جسم کسی . نزار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بهم وادوختن . بهم بازدوختن . (تاج المصادر بیهق
دماغ آشفتهلغتنامه دهخدادماغ آشفته . [ دَ / دِ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب )دماغ باخته . (آنندراج ). دیوانه که اختلال حواس دارد. که مَشاعر آشفته دارد. (یادداشت مؤلف ) : همچو شاخ گل طبیب هر دماغ آشفته شوه
اختلاللغتنامه دهخدااختلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درماندن شتران در علف شیرین . || گذرانیدن در چیزی نیزه را و دوختن بآن . || حاجتمند شدن بسوی چیزی یا کسی . نیازمند شدن . لاغر و کم شدن گوشت کسی . || لاغر شدن جسم کسی . نزار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بهم وادوختن . بهم بازدوختن . (تاج المصادر بیهق
اختلالفرهنگ فارسی عمید۱. تباه شدن و درهموبرهم شدن کار.۲. بههمخوردگی؛ آشفتگی؛ نابسامانی؛ بیسروسامانی.
اختلالدیکشنری فارسی به انگلیسیbreakdown, discontinuance, disorder, disruption, disturbance, dysfunction, impairment, malady, upset
اختلالفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درهم و بر هم شدن کار، خلل پذیرفتن . 2 - (اِمص .) بی سروسامانی .
اختلاللغتنامه دهخدااختلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درماندن شتران در علف شیرین . || گذرانیدن در چیزی نیزه را و دوختن بآن . || حاجتمند شدن بسوی چیزی یا کسی . نیازمند شدن . لاغر و کم شدن گوشت کسی . || لاغر شدن جسم کسی . نزار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بهم وادوختن . بهم بازدوختن . (تاج المصادر بیهق
اختلالفرهنگ فارسی عمید۱. تباه شدن و درهموبرهم شدن کار.۲. بههمخوردگی؛ آشفتگی؛ نابسامانی؛ بیسروسامانی.
اختلالدیکشنری فارسی به انگلیسیbreakdown, discontinuance, disorder, disruption, disturbance, dysfunction, impairment, malady, upset
اختلالفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درهم و بر هم شدن کار، خلل پذیرفتن . 2 - (اِمص .) بی سروسامانی .