اخصاملغتنامه دهخدااخصام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ خُصم ، بمعنی گوشه ٔ اندرونی دنباله ٔ مشک که در مقابل دهانه باشدو جانب و ناحیه و گوشه یعنی دسته . || اخصام العین ؛ آنچه بر آن استوار است کرانه های پلک چشم .
اخشاملغتنامه دهخدااخشام . [ اَ ] (اِخ ) طائفه ای اند صحرانشین . || (اِ) کنایت از حوائج دیگ است چنانچه زیره و فلفل و میخک و هرچه مانند این باشد. کذا فی العلمی . (مؤید الفضلاء).
آخشام زدنلغتنامه دهخداآخشام زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب )(از ترکی آقشام به معنی شام و شبانگاه ) آقشام زدن . زدن نوبت بر در پادشاهان و حکام گاه فروشدن آفتاب .
خصملغتنامه دهخداخصم . [ خ ُ ] (ع اِ) جانب . ناحیه . گوشه . یقال : وقع المتاع فی خصم الوعاء؛ ای فی زاویة الوعاء. (از منتهی الارب ). || گوشه ٔ درونی دنباله ٔ مشک که در مقابل دنه آن باشد. ج ، اَخصام ، خُصوم .