اخطللغتنامه دهخدااخطل . [ اَ طَ ] (اِخ ) نام شاعری از عرب و اشعار او را ابوسعید سکری گرد کرده است . (ابن الندیم ). و او از شعرای مُوَلّدین است .
اختللغتنامه دهخدااختل . [ اَ ت َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از خَتْل . حیله گرتر. فریبکارتر.- امثال :اختل من ذئب ؛ حیله گرتر از گرگ .
اخثاللغتنامه دهخدااخثال . [ اُ ] (اِخ ) وادیی است بنی اسد را و آنرا ذواخثال گویند و دارای زراعت است و در راه بصره واقع است و ابواحمد عسکری آنرا با حاء مهمله ذکر کرده است . (معجم البلدان ).
اختیاللغتنامه دهخدااختیال . [ اِ ] (ع مص ) گردن کشی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تکبر کردن . (مؤید الفضلاء). کبر. خُیلاء. بزرگ منشی . بزرگی کردن . تبختر. || خرامیدن . فیریدن . || خیال نمودن . (مؤید الفضلاء). خیال کردن . (غیاث ).
اخطلانلغتنامه دهخدااخطلان . [ اَ طَ ] (اِخ ) دو اخطل مشهور: ابوالفرج بن هندو در مراجعه ٔ بشعر پس از ترک آن گوید:و کنت ترکت الشعر آنف من خناو أکبر عن مدح و أزهد عن عزل ...تزل القوافی عن لسانی کأنهایفاع یزل السیل منه علی عجل فأصبح شعرالاعشیین من العشالدیه و شعرالاخطلین
جابتانلغتنامه دهخداجابتان . [ ب َ ] نام محلی است که در شعر اخطل و ابی صخر هذلی آمده است . (مراصدالاطلاع ). || دو موضع است . (منتهی الارب ).
زاذانلغتنامه دهخدازاذان . [ اِ ] (اِخ ) تل زاذان . موضعی است نزدیک رقه در دیار مضر و در شعر اخطل آمده است . (ازمعجم البلدان ).
ذوالصلیبلغتنامه دهخداذوالصلیب . [ ذُص ْ ص َ ] (اِخ ) لقب اخطل بن غیاث بن غوث نصرانی ، شاعر عرب است .
فدوکسلغتنامه دهخدافدوکس . [ ف َ دَ ک َ ] (اِخ ) معرفة، نام اخطل غیاث بن غوت تغلبی است . (منتهی الارب ).
اخطلانلغتنامه دهخدااخطلان . [ اَ طَ ] (اِخ ) دو اخطل مشهور: ابوالفرج بن هندو در مراجعه ٔ بشعر پس از ترک آن گوید:و کنت ترکت الشعر آنف من خناو أکبر عن مدح و أزهد عن عزل ...تزل القوافی عن لسانی کأنهایفاع یزل السیل منه علی عجل فأصبح شعرالاعشیین من العشالدیه و شعرالاخطلین
ابوالاخطللغتنامه دهخداابوالاخطل . [ اَ بُل ْ اَ طَ ] (ع اِ مرکب ) برذون . (المزهر). || اسب . || ستور. (مهذب الاسماء). بغل . استر. (السامی فی الاسامی ). ابومختار. قاطر.