ادمجدیکشنری عربی به فارسیاميختن , توام کردن (ملقمه فلزات با جيوه) , افزودن , زياد کردن , علا وه کردن , زياد شدن , تقويت کردن , يکي کردن , ممزوج کردن , ترکيب کردن , فرورفتن , مستهلک شدن , غرق شدن
عضمزلغتنامه دهخداعضمز. [ ع َ ض َم ْ م َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). || (ص ) درشت از هر چیزی . (منتهی الارب ). شدید و سخت از هر چیز. (از اقرب الموارد). || زفت . (منتهی الارب ). بخیل . (اقرب الموارد).
عیضموزلغتنامه دهخداعیضموز. [ ع َ ض َ ] (ع ص ) گنده پیر. (منتهی الارب ). پیره زال . (ناظم الاطباء). عجوز بزرگ . (از اقرب الموارد). || شتر ماده ٔ درشت و فربه که کثرت پیه آن مانع آبستنی باشد، یا ناقه ٔ دراز بزرگ جثه ، یا درشت گوشت گرداندام ، یا ناقه ٔ درشت و درهم اندام که بنظر پرخشم نماید. (منتهی
غواص آدامزGavia adamsiiواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ غواصیان و راستۀ غواصسانان که بزرگترین عضو خانواده با بزرگترین منقار است و بالای بدن و گردن و سرش سیاه است و نوارهای سفیدی بر روی گردن دارد