ارتشیفرهنگ فارسی معین(اَ تِ) (ص نسب .) 1 - منسوب و مربوط به ارتش . 2 - آن که در ارتش کار می کند. 3 - به رنگ لباس های نظامی ، خاکی .
ارتشیفرهنگ فارسی معین(اَ تِ) (ص نسب .) 1 - منسوب و مربوط به ارتش . 2 - آن که در ارتش کار می کند. 3 - به رنگ لباس های نظامی ، خاکی .
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
واحد ارتشیلغتنامه دهخداواحد ارتشی . [ ح ِ دِ اَ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) واحد نظامی . دسته ای از سربازان که تحت فرماندهی رئیسی باشند. کوچکترین واحد ارتشی جوخه است بنابراین گردان ، هنگ ، واحد تانک و واحد زره پوش همه واحدهای ارتشی به شمار میروند.