خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ارز
/'arz/
معنی
۱. (اقتصاد) سند بانکی که ارزش آن به پول خارجی معیّن شده باشد.
۲. (اقتصاد) پول خارجی که در داخل مملکت خریدوفروش شود.
۳. (بن مضارعِ ارزیدن) = ارزیدن
۴. [قدیمی] قدر و قیمت: ◻︎ بسنده کند زاین جهان مرز خویش / بداند همه مایه و ارز خویش (فردوسی: ۲/۲۶۲).
۵. [قدیمی] بها؛ نرخ.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پول، پولبیگانه، سعر
۲. ارج، ارزش، بها، قیمت
۳. رتبه، قدر، مرتبه، مقام
۴. ارژن، بخورک ≠ بیارز
فعل
بن گذشته: ارزید
بن حال: ارز
دیکشنری
foreign exchange
-
جستوجوی دقیق
-
ارز
واژگان مترادف و متضاد
۱. پول، پولبیگانه، سعر ۲. ارج، ارزش، بها، قیمت ۳. رتبه، قدر، مرتبه، مقام ۴. ارژن، بخورک ≠ بیارز
-
ارز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: arž] ‹ارج› 'arz ۱. (اقتصاد) سند بانکی که ارزش آن به پول خارجی معیّن شده باشد.۲. (اقتصاد) پول خارجی که در داخل مملکت خریدوفروش شود.۳. (بن مضارعِ ارزیدن) = ارزیدن۴. [قدیمی] قدر و قیمت: ◻︎ بسنده کند زاین جهان مرز خویش / بداند همه مایه...
-
ارز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] 'arz نوعی صنوبر.
-
ارز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ارزّ] (زیستشناسی) [قدیمی] 'a(o)roz = برنج۱: ◻︎ روی هم آگندهاند آن نازها / چون ارز در دکهٴ رزازها (ایرجمیرزا: ۱۳۵).
-
ارز
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - بها، قیمت ، ارزش . 2 - پول خارجی ، پول بیگانه . ؛ ~ تهاتری ارزی که در قراردادهای پایاپا مبنای محاسبه قرار می گیرد. ؛ ~ یوزانس ارزی که پس از دریافت کالا حواله می شود. ؛ ~ دولتی ارزی که دولت از طریق بانک های مجاز و ب...
-
ارز
لغتنامه دهخدا
ارز. [ اَ ] (اِ) (از پهلوی ارژ) بها. (برهان ). قیمت . (ربنجنی ) (مهذب الاسماء) (جهانگیری ) (غیاث اللغات ). ارزش . (برهان ). ارج . اخش . نرخ . ثمن : چرا مرغ کارزش نبد یک درم به افزون خریدی و کردی ستم . فردوسی .نداند کسی ارز آن خواسته پرستنده و اسب آرا...
-
ارز
لغتنامه دهخدا
ارز. [ اَ ] (اِخ ) شهرکی است در ابتدای جبال طبرستان از ناحیه ٔ دیلم و بدانجا قلعه ای است حصین . ابوسعد منصوربن حسین آبی در تاریخ خود گوید: ارز قلعه ایست به طبرستان که حصاری شبیه یا قریب بدان از جهت استواری و بلندی و وسعت در روی زمین نیست و در آن بستا...
-
ارز
لغتنامه دهخدا
ارز. [ اَ ] (ع مص ) خود را درهم کشیدن . || منقبض گردیدن ، چنانکه بخیلی آنگاه که از وی عطائی خواهند. گرفته شدن ببخل : اِن ّ فلاناً اذا سئل ، اَرَزَ و اذا دعی اهتزّ؛ یعنی فلان وقتی که چیزی از او بخواهند منقبض شود و وقتی که برای طعام خوانند او راخوش گرد...
-
ارز
لغتنامه دهخدا
ارز. [ اَ / اُ ] (ع اِ) صنوبر. (قاموس ) (برهان ) (مؤید الفضلاء). ارز، درخت صنوبر بی بار است و زفت رطب از آن حاصل میشود. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || یا صنوبر نر. (منتهی الأرب ). صنوبر نر که ثمر ندهد. شربین . فوقا . || صنوبر صغار. رجوع به صنوبر صغیر شود...
-
ارز
لغتنامه دهخدا
ارز. [ اَ رَ ] (ع اِ) ارزن . درخت ارژن . رجوع به ارژن شود.
-
ارز
لغتنامه دهخدا
ارز. [ اَ رُ / اَ رُزز / اُ / اُ رُ / اُ رُزز ] (ع اِ) آرز. رُزّ. آرُز. برنج . دانه ٔ معروف . (منتهی الأرب ). برنج . (مهذب الاسماء) (غیاث ) (نصاب ). کرنج . (مؤید الفضلاء). و فی شرح الفصیح للمرزوقی ، الأترج ، فارسی معرب ، قال و قیل ان الارز کذلک . ...
-
ارز
لغتنامه دهخدا
ارز. [ اِ رِ ] (اِخ ) شهری در ارمنستان که بقول اگاثانگلس مورخ ارمنی (مائه ٔ چهارم میلادی ) در آنجا مانند معبد خوزستان ، مجسمه ٔ زرین ناهید برقرار بوده است . (یشتها تألیف پورداود ج 1 ص 175).
-
ارز
دیکشنری عربی به فارسی
سدر , سرو , سروازاد , چوب سرو , رنگ قرمز مايل به زرد
-
واژههای مشابه
-
آرز
لغتنامه دهخدا
آرز. [ رِ ] (ع ص ) منقبض . مُتجمع. ثابت .