ارضیلغتنامه دهخداارضی . [ اَ ضا ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رِضی و رضوان . خشنودتر. راضی تر. || مرضی تر.
ارضیلغتنامه دهخداارضی . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب به ارض . زمینی . خاکی . بری .- آفات ارضی ؛ مقابل سماوی .- شکل ارضی ؛ مکعب .
حردیلغتنامه دهخداحردی . [ ح ُ دی ی ] (ع اِ) توی پیشین سقف که از نی بود. (مهذب الاسماء). هر دو نی یا دسته ٔ نی که بر آن گیاه بردی پیچیده بر دیوار نی پهنا نهند و نیز بندهای نی که بر تیرهای سقف اندازند. دسته ٔ نی . (مهذب الاسماء). حُردیة. ج ، حَرادی ّ. (مهذب الاسماء).
حرضیلغتنامه دهخداحرضی . [ ح َ رَ ] (اِخ ) ابوبکربن محمدبن ابراهیم حرضی یمانی شافعی زنده در 893 هَ . ق . دیوان شعر دارد. و نیز او راست : «روضةالحنفاء فی سیرةالمصطفی ». (هدیة العارفین ص 238).
حریضیلغتنامه دهخداحریضی . [ ح ُ رَ ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحمان ، مکنی به ابوالفضل نیشابوری . محدث است .
ارضیطلغتنامه دهخداارضیط. [ اَ ] (اِخ ) یاقوت گوید بدین صورت این نام را بخط اندلسیین یافتم ولی در حرف ضاد تردید دارم زیرا حرف ضاد در لغت غیرعرب نیست . و آن از قراء مالقة است و ابوالحسن سلیمان بن محمدبن الطراوة السبائی النحوی المالقی الارضیطی شیخ اندلسیین بزمان خویش آنجا متولد شده . (معجم البلدا
ارضینلغتنامه دهخداارضین . [ اَ رَ ] (ع اِ) ج ِ اَرض (در حالت نصب و جرّ).- ارضین سبع ؛ هفت طبقه ٔ زمین .
ارضیطلغتنامه دهخداارضیط. [ اَ ] (اِخ ) یاقوت گوید بدین صورت این نام را بخط اندلسیین یافتم ولی در حرف ضاد تردید دارم زیرا حرف ضاد در لغت غیرعرب نیست . و آن از قراء مالقة است و ابوالحسن سلیمان بن محمدبن الطراوة السبائی النحوی المالقی الارضیطی شیخ اندلسیین بزمان خویش آنجا متولد شده . (معجم البلدا
ارضینلغتنامه دهخداارضین . [ اَ رَ ] (ع اِ) ج ِ اَرض (در حالت نصب و جرّ).- ارضین سبع ؛ هفت طبقه ٔ زمین .
حصار ارضیلغتنامه دهخداحصار ارضی . [ ح ِ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین .واقع در 54هزارگزی شمال باختر آوج و 29هزارگزی راه عمومی . ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل . دارای <span class="hl" dir="ltr
چشمه ارضیلغتنامه دهخداچشمه ارضی . [ چ َم َ اَ ] (اِخ ) دهی از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز که در 22 هزارگزی جنوب باختری قلعه زراس واقع شده و 50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
نفس ارضیلغتنامه دهخدانفس ارضی . [ ن َ س ِ اَضی ی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فیلسوف هرگاه که گوید نفس ارضی معنی آن خواهد که قوتی است که آغاز قوتها وحرکتهاء گوناگون از وی است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
تحت الارضیلغتنامه دهخداتحت الارضی . [ ت َ تَل ْ / تُل ْ اَ ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به تحت الارض . زیرزمینی . معدنی . که زیر زمین باشد: آبهای تحت الارضی . دریاچه های تحت الارضی . ذخایر تحت الارضی .