خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارض الغور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آب کور
فرهنگ فارسی عمید
۱. آنکه از آب بیبهره است.۲. آنکه به کسی آب ندهد.۳. [قدیمی] خسیس؛ لئیم.
-
آباژور
فرهنگ فارسی عمید
۱. سرپوش پارچهای، چوبی، کاغذی، و مانند آن که روی چراغ قرار میگیرد تا از پخششدن نور آن در همۀ فضا جلوگیری کند.۲. چراغ پایهداری که دارای این نوع سرپوش باشد.
-
آبخور
فرهنگ فارسی عمید
‹آبخورد، آبشخور›۱. (کشاورزی) مقدار قابلیت زمین برای جذب آب.۲. آن قسمت از اجسام شناور که در آب قرار میگیرد.۳. [قدیمی] کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند: ◻︎ وز آن آبخور شد به جای نبرد / پراندیشه بودش دل و روی زرد (...
-
آبشخور
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مجاز] روزی؛ بهره؛ نصیب؛ قسمت.۲. [قدیمی] جای زیست و اقامت.۳. [قدیمی] جای آب خوردن یا آب برداشتن در کنار چشمه یا رودخانه: ◻︎ از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ / به آبشخور آیند میش و پلنگ (فردوسی: ۲/۲۸۶).
-
آخور
فرهنگ فارسی عمید
۱. طاقچهای که در کنار دیوار درست میکنند و خوراک چهارپایان را در آن میریزند؛ جای علف خوردن چهارپایان.۲. [مجاز] اسطبل؛ طویله؛ آخورگاه.〈 آخور کسی پُر بودن: [عامیانه، مجاز] بینیازی او از لحاظ مادی.
-
آزور
فرهنگ فارسی عمید
حریص؛ صاحب آز؛ آزمند: ◻︎ چو دانندهمردم بُوَد آزور / همی دانش او نیاید به بر (فردوسی: ۷/۵۲).
-
آسانسور
فرهنگ فارسی عمید
اتاقکی در بعضی از ساختمانهای چندطبقه که بهوسیلۀ برق کار میکند و برای جابجا کردن افراد و حمل بار در طبقات مختلف استفاده میشود.
-
آشناور
فرهنگ فارسی عمید
شناور؛ شناگر؛ آبباز: ◻︎ به ریگ اندر همیشد مرد تازان / چو در غرقاب مرد آشناور (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۳).
-
آکتور
فرهنگ فارسی عمید
بازیگر سینما و تئاتر.
-
آکومولاتور
فرهنگ فارسی عمید
دستگاهی که مقداری برق برای موقع لزوم در آن ذخیره میشود؛ انباره.
-
آگور
فرهنگ فارسی عمید
آجر؛ خشت پخته.
-
آلیگاتور
فرهنگ فارسی عمید
خزندهای از راستۀ کروکودیلها با پوزهای کوتاه و پهنتر از تمساح.
-
آماتور
فرهنگ فارسی عمید
کسی که به خاطر میل و علاقۀ شخصی و نه برای کسب درآمد، در یکی از رشتههای هنری، ورزشی، یا فنی فعالیت میکند.
-
آور
فرهنگ فارسی عمید
۱. = آوردن۲. آورنده؛ دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بارآور، سودآور، شرمآور، ننگآور.
-
اپراتور
فرهنگ فارسی عمید
کسی که مسئول کار با دستگاهی مانند تلفن، کامپیوتر، و دستگاه چاپ است.