ارنب بریلغتنامه دهخداارنب بری . [ اَ ن َ ب ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بفارسی خرگوش نامند و بعربی خُزَز گویند و ارنب معرب از ارنبا سریانی است و آن حیوانیست معروف و گویند مثل زنان حایض شود و منقلب میگردد نراو بمادگی و بالعکس و بهترین او سفید است . در اول سیم گرم و در دوم رطب و گویند خشک ا
ارنبلغتنامه دهخداارنب . [ اَ ن َ ] (ع اِ) خرگوش . (صراح ) (غیاث ). توشقان . دوشان . خرگوش نر یا خرگوش ماده . و یا خرگوش ماده را ارنب و نر را خزز گویند. (منتهی الارب ). ج ، اَرانِب ، اَران . (منتهی الارب ). ارنب بالیونانیة لاغوس و اللطینیة لابره و العربیة خزز و البربریة بابرزست و السریانیة أر
ارنبلغتنامه دهخداارنب . [ اَ ن َ ] (ع اِ) نامی از نامهای زنان عرب . (منتهی الارب ) (شمس اللغات ) (آنندراج ).
ارنبلغتنامه دهخداارنب . [ اَ ن َ ](اِخ ) صورتی فلکی از صورجنوب و آنرا بر مثال خرگوش توهم کرده اند و کواکب آن دوازده است . (جهان دانش ). نام صورت چهارم از چهارده صورت فلکی جنوبی . (مفاتیح ). و آن در زیر پای جبار است و چهار ستاره ٔ عرش الجوزا و ستاره ٔ ارنب در همین صورت است و آنرا بفارسی خرگوش
ارنبفرهنگ فارسی عمید۱. (نجوم) از صورتهای فلکی نیمکرۀ جنوبی، شامل ۱۲ ستاره.۲. (زیستشناسی) [قدیمی] = خرگوش
ارنب بريدیکشنری عربی به فارسیخرگوش , خرگوش صحرايي , گوشت خرگوش , مسافر بي بليط , بستوه اوردن , رم دادن
ارنبلغتنامه دهخداارنب . [ اَ ن َ ] (ع اِ) خرگوش . (صراح ) (غیاث ). توشقان . دوشان . خرگوش نر یا خرگوش ماده . و یا خرگوش ماده را ارنب و نر را خزز گویند. (منتهی الارب ). ج ، اَرانِب ، اَران . (منتهی الارب ). ارنب بالیونانیة لاغوس و اللطینیة لابره و العربیة خزز و البربریة بابرزست و السریانیة أر
ارنبلغتنامه دهخداارنب . [ اَ ن َ ] (ع اِ) نامی از نامهای زنان عرب . (منتهی الارب ) (شمس اللغات ) (آنندراج ).
ارنبلغتنامه دهخداارنب . [ اَ ن َ ](اِخ ) صورتی فلکی از صورجنوب و آنرا بر مثال خرگوش توهم کرده اند و کواکب آن دوازده است . (جهان دانش ). نام صورت چهارم از چهارده صورت فلکی جنوبی . (مفاتیح ). و آن در زیر پای جبار است و چهار ستاره ٔ عرش الجوزا و ستاره ٔ ارنب در همین صورت است و آنرا بفارسی خرگوش
ارنبفرهنگ فارسی عمید۱. (نجوم) از صورتهای فلکی نیمکرۀ جنوبی، شامل ۱۲ ستاره.۲. (زیستشناسی) [قدیمی] = خرگوش
دم الارنبلغتنامه دهخدادم الارنب . [ دَ مُل ْ اَ ن َ ] (ع اِ مرکب ) به پارسی خون خرگوش است . (از اختیارات بدیعی ) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
حماض الارنبلغتنامه دهخداحماض الارنب . [ ح ُم ْ ما ضُل ْ اَ ن َ ] (ع اِمرکب ) کشوت . کشوث . اکشوت . (یادداشت مرحوم دهخدا).
کف الارنبلغتنامه دهخداکف الارنب . [ ک َف ْ فُل ْ اَ ن َ ] (ع اِ مرکب ) کف الذئب . عرطنیثا. (از فهرست مخزن الادویه ). جنطیانا. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به جنطیانا شود.
آذان الارنبلغتنامه دهخداآذان الارنب . [ نُل ْ اَ ن َ ] (ع اِ مرکب ) اُذُن الارنب . گیاهی است برگش شبیه و پهن تر از برگ بارتنگ و آن نوعی از بارتنگ یعنی لسان الحمل است و آن را آذان الشّاة و آذان الغزال نیز گویند و بلغت بربری لصیقی خوانند، و بعضی گویند آذان الارنب خرگوشک فارسی است . و نیز گفته اند گیاه
ارنبلغتنامه دهخداارنب . [ اَ ن َ ] (ع اِ) خرگوش . (صراح ) (غیاث ). توشقان . دوشان . خرگوش نر یا خرگوش ماده . و یا خرگوش ماده را ارنب و نر را خزز گویند. (منتهی الارب ). ج ، اَرانِب ، اَران . (منتهی الارب ). ارنب بالیونانیة لاغوس و اللطینیة لابره و العربیة خزز و البربریة بابرزست و السریانیة أر