چارگوشلغتنامه دهخداچارگوش . (ص مرکب ، اِ مرکب ) چهارگوش . چارگوشه ای .چهارضلعی . دارای چهارضلع. مربع. چارزاویه ای . دارای چهارزاویه . سطحی که اضلاع آن مساوی و زوایای آن عمود بر یکدیگر باشند. رجوع به چارگوشه و چهارگوشه شود.
اپرویزلغتنامه دهخدااپرویز. [ اَ پ َرْ ] (اِخ ) پرویز. اپرواز. ابرویز. برویز. || (ص ) مظفر. منصور. گرامی . (برهان ). || (اِ) نامی از نامهای مردان ایرانی .
خراروشلغتنامه دهخداخراروش .[ خ َ ] (اِ) خلالوش . (از ناظم الاطباء). غلغل . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خلالوش در این لغت نامه شود.
زیباروشلغتنامه دهخدازیباروش . [رَ وِ ] (ص مرکب ) نیکورفتار. خوشرفتار : از درونسو آشنا و از برون بیگانه وش اینچنین زیباروش کم می بود اندر جهان .(انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ سازمان ص 43).
پربرباروشلغتنامه دهخداپربرباروش . [ پ َ ب َ ] (اِ) فلک . (مؤیدالفضلا از شعوری ). و رجوع به پربرناوش شود.
ماروشلغتنامه دهخداماروش . [ مارْوَ ] (ص مرکب ) چون مار. کشنده و گزنده همچون مار : برده به رمح ماروش نیروی گاو آسمان چون تف گرز گاوسر شوکت مار حمیری .خاقانی .