اریبلغتنامه دهخدااریب . [ اَ ] (ع ص ) خردمند. (صراح ) (مهذب الاسماء). بخرد. عاقل . (آنندراج ) (کنز اللغات ). زیرک . دانا. (وطواط) (آنندراج ). اَرِب . ج ، ارباء. (مهذب الاسماء): ادیبی اریب .
اریبلغتنامه دهخدااریب . [ اُ ] (ص ) محرف . (جهانگیری ) (برهان ). کج . منحرف . قیقاج (بترکی ). (برهان ). اُریف . اریو. (رشیدی ). وریب و این اریب اصل کلمه ٔ مُورب عرب است ، یا هر دو زبان این کلمه را داشته اند و مؤلف غیاث اللغات گوید: این [ کلمه ] اماله ٔ وراب است بعد ابدال واو بهمزه <span clas
اریبفرهنگ فارسی عمید۱. کج؛ خمیده.۲. (قید) بهصورت کج: کمد را اریب گذاشته بود.⟨ بر (به) اریب: [قدیمی] (قید) بهصورت مایل و کج: ◻︎ یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب / یک قدم چون پیل رفته بر اریب (مولوی: مجمعالفرس: اریب).
اریبbiasedواژههای مصوب فرهنگستانویژگی یک برآوردگر که امید ریاضی آن برابر با مقدار پارامتر مورد برآورد نباشد
خراریبلغتنامه دهخداخراریب . [ خ َ ](ع اِ) ج ِ خَرّوب و خروبها. رجوع به خروب در این لغت نامه شود. || وزنی بوده است . (یادداشت بخط مؤلف ). وزنها معادل یک خروب : مقدار الشربة منه [ من جوز الکوثل ] سته خراریب . (یادداشت بخط مؤلف ).
محاریبلغتنامه دهخدامحاریب . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ محراب . (منتهی الارب ). رجوع به محراب شود. || محاریب بنی اسرائیل ، مسجدهائی که بنی اسرائیلیان در آن می نشینند. (منتهی الارب ).
مقاریبلغتنامه دهخدامقاریب . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِمُقرِب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ مقرب به معنی زن یا اسب و گوسپند نزدیک زاییدن رسیده . (آنندراج ). و رجوع به مقرب شود. || ج ِ مقربة. (ناظم الاطباء). رجوع به مَقْرَبَة شود.
نخاریبلغتنامه دهخدانخاریب . [ ن َ ] (ع اِ) ج ِ نخروب . رجوع به نخروب شود. || نخاریب النحل ؛ لانه های مومین زنبورعسل . (از المنجد). رجوع به نخروب شود.