ازرودلغتنامه دهخداازرود. [ اَ ] (اِخ ) موضعی در خانقاه پی سوادکوه . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 115 بخش انگلیسی ).
ازرودلغتنامه دهخداازرود. [ اِ ] (اِخ ) موضعی در نشتای تنکابن . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 6 و 24 و 106 و 151 بخش انگلیسی ).
ازرودلغتنامه دهخداازرود. [ اُ زِ ] (اِخ ) اوزرود. یکی از بلوک ناحیه ٔ نور در مازندران . مرکز وی یوش یا بلده . عده ٔ قری 18 و جمعیت تقریبی 4450 تن . حدّ شمالی نیچرستاق کجور، شرقی کمررود، جنوبی لورا و شهرستانک و غربی بیرون بشم ک
إجراءاتُ الطَّواري (إجراءاتٌ طارِئَة)دیکشنری عربی به فارسیتدابير اضطراري , اقدامات اضطراري , تدابير فوق العاده
حجراتلغتنامه دهخداحجرات . [ ح ُ ج ُ / ح ُ ج َ ] (ع اِ) ج ِ حجرة. (ترجمان عادل بن علی ). || (اِخ )نام سوره ٔ چهل و نهمین از قران کریم و آن مدنیه است و دارای هجده آیت ، پس از سوره ٔ فتح و پیش از سوره ٔ ق واقع است . و آغاز شود به : یا ایهاالذین آمنوا...
حجیریاتلغتنامه دهخداحجیریات . [ ح َ ج َ ی ْ ] (اِخ ) یاقوت گوید: در آن منزلی است اوس بن مغراء شاعر را. و نیز در معجم البلدان و در مراصد الاطلاع آمده است : اکیمات کن لرجل یقال له حجر من بنی سعد، هاجر الی النبی فاختط له الحجیریات و ما حولها.
سینلغتنامه دهخداسین . (اِخ ) (سئین ) دهی است از دهستان ایردیموسی بخش مرکزی شهرستان اردبیل . دارای 469 تن سکنه . آب آن ازرود سئین . محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).<b
یوشلغتنامه دهخدایوش . (اِخ ) دهی است از دهستان اوزرود بخش نور شهرستان آمل ، واقع در 7000گزی باختر بلده و 42000گزی خاور شوسه ٔ چالوس (حدود کندوان ). آب آن از رودخانه ٔ اوزرود و چشمه سارهای متعدد و راه آن مالرو است . زمستان اک
میان چاغهلغتنامه دهخدامیان چاغه . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بنواز ناظر بخش شوش شهرستان دزفول ، واقع در21هزارگزی شمال خاوری شوش با 300 تن سکنه . آب آن ازرود دز و راه آن ماشین رو است . این ده معروف به میان چوقان نیز می باشد.
قولانجقلغتنامه دهخداقولانجق . [ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه ، سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن ازرود آجرلو. محصول آن غلات ، چغندر، حبوب و بادام . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی
ورازرودلغتنامه دهخداورازرود. [ وَ ] (اِخ ) ورارود. ورزرود. ورازود. ماوراءالنهر. (اسدی ). رجوع به ورارود شود.