اجحملغتنامه دهخدااجحم . [ اَ ح َ ] (ع ص ) مرد سرخ چشم . || فراخ چشم . مؤنث : جَحْماء. ج ، جُحم ، جحمی .
اجعملغتنامه دهخدااجعم . [ اَ ع َ ] (ع ص ) آزمند. حریص . || آرزومند. || درشت کلام با فراخی حلق . (منتهی الارب ).
فرقدیکشنری عربی به فارسیپراکنده کردن , متفرق کردن , پراکندگي کردن , ازهم پاشيدن , اسراف کردن , خالي کردن
شهلیدنفرهنگ فارسی عمیدازهم پاشیدن، پراکنده شدن؛ پخش شدن: ◻︎ چو افتاد دشمن در آن پایلغز / به سمّ سمندش بشهلید مغز (نظامی۵: ۹۷۳).
تفرقفرهنگ مترادف و متضاد۱. ازهم پاشیدگی، افتراق، پراکندگی، پراکندهدلی، پراکندهسازی، پریشانی، جدایی ≠ تجمع ۲. پراکنده شدن، متفرق شدن، ازهم پاشیدن ≠ متحد شدن، جمعشدن
تجزیه شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت یه شدن، متلاشیشدن، پوسیدن، پژمردن، پلاسیدن، گندیدن، ازهم پاشیدن، زوال یافتن فروریختن، خراب شدن کثیف کردن بچه کردن زنگ زدن، خورده شدن