از دستلغتنامه دهخدااز دست . [ اَ دَ ت ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) (حرف اضافه + اسم ) از طرف ِ. از جانب . از قبل : شهریار از دست تو بسیار هست هیچ گلخن تاب را این کار هست . عطار. || (اِ
دست گذاردنلغتنامه دهخدادست گذاردن . [ دَ گ ُدَ ] (مص مرکب ) تسلیم کردن . (آنندراج ) : بیابگذار پیش شاه ما دست که از بوی کباب دل شوی مست . غنیمت (از آنندراج ).|| تعظیم کردن . (مجموعه ٔ
دستلغتنامه دهخدادست . [ دَ] (اِ) از اعضای بدن . دوقسمت جدا از بدن که در دو طرف تن واقع و از شانه به پائین فروآویخته است و از چند قسمت مرکب است : بازو و ساعد و کف دست و انگشتان
گذاردنلغتنامه دهخداگذاردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گذاشتن . نهادن : از آنکه روی سپه باشد او بهر غزوی همی گذارد شمشیرش از یمین و شمال چو پشت قُنفُذ گشته تنورش از پیکان هزار میخ شده درقش
خلع اسلحه کردنلغتنامه دهخداخلع اسلحه کردن . [ خ َ ع ِ اَ ل َ ح َ / ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یراق چین کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). اسلحه کسی را از دست کسی خارج کردن . || با قرار ومیثاقی طرف
خویش را گم کردنلغتنامه دهخداخویش را گم کردن . [ خوی / خی گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مغرور بودن . متکبر بودن . رتبت و حالت خود نشناختن . (آنندراج ). پا از حدخود بیرون گذاردن . بحد و اندازه ٔ خ