از ته دلدیکشنری فارسی به انگلیسیdear, heartfelt, heartily, hearty, inwardly, profoundly, religiously, solemn, visceral
دللغتنامه دهخدادل . [ دِ ] (اِ) قلب و فؤاد. (آنندراج ). قلب که جسمی است گوشتی و واقع در جوف سینه و آلت اصلی و مبداء دَوَران خون است . (ناظم الاطباء). عضو داخلی بدن بشکل صنوبر
دل ماندنلغتنامه دهخدادل ماندن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) ملول شدن . آزرده شدن : مشو راهی که خر در گل بماندز کارت بیدلان را دل بماند. نظامی .شنیدم که باری سگم خوانده بودکه از من بنوعی دل
خاطر ماندنلغتنامه دهخداخاطر ماندن . [ طِ دَ ] (مص مرکب ) گرانی خاطر و آزردگی بهم رسیدن . (آنندراج ) : دل چو رویش دید جان را درنباخت خاطر خواجه عظیم از دل بماند(؟). خواجوی کرمانی (از آ
بجا ماندنلغتنامه دهخدابجا ماندن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) بجای ماندن . باقی ماندن . (آنندراج ) : اگر زیرکی با گلی خوبگیرکه باشد بجا ماندنش ناگزیر. نظامی .دلربایانه دگر بر سر ناز آمده ا
افتادنلغتنامه دهخداافتادن .[ اُ دَ ] (مص ) از پا درآمدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از برهان ) (هفت قلزم ). از پا درآمدن . ساقط شدن . سقط شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بر ش