حشاشلغتنامه دهخداحشاش . [ ح َش ْ شا ] (ع ص ) آنکه حشیش کشد. آنکه چرس و بنگ کشد. || یک تن قرمطی . فاطمی . ملحد. ج ، حشاشین . اسماعیلی . سبعی . باطنی . هفت امامی .
حشایشلغتنامه دهخداحشایش . [ ح َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ حشیش . گیاهان خشک . (منتهی الارب ) : در حشایش چون حشیشی او بپاست مرغ پندارد که آن شاخ گیاست . مولوی .دل ببیند سر بدان چشم صفی آن حشایش که شد از عامه خفی . مو
احشاشلغتنامه دهخدااحشاش . [ اِ ] (ع مص ) شل شدن و خشک گردیدن دست : احشاش ید؛ خشک شدن دست . (تاج المصادر). || یاری دادن کسی را در بریدن و گردآوردن حشیش . || احشاش کلأ؛ بالیدن کلأ آن قدر که آن را بریدن نتوانند. || احشاش مَراءة؛ خشک شدن بچه در شکم او. (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || اَحَش ّ ال
امندیکشنری عربی به فارسیايمني , امان , امنيت , اسايش خاطر , اطمينان , تامين , مصونيت , وثيقه , گرو , تضمين , ضامن
فارغانهفرهنگ فارسی عمیددر حال فراغت و آسایش خاطر: ◻︎ داشت از تیغ و تیغبازی دست / فارغانه به رود و باده نشست (نظامی: ۶۰۴).
فارغانهلغتنامه دهخدافارغانه . [ رِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) در حال فراغت و آسایش خاطر : داشت از تیغ و تیغبازی دست فارغانه به رود و باده نشست .نظامی .