استادگارلغتنامه دهخدااستادگار. [ اِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دربان و خادم . (آنندراج بنقل از فرهنگ سکندرنامه ).
اشتادویرلغتنامه دهخدااشتادویر. [ ] (اِخ ) این کلمه در محاسن اصفهان مافروخی ذیل شرح بنای «جی » بدین سان آمده است : و ذکر بعض المتقدمین انه قراء علی بعض ابوابها مکتوباً یقول اشتادویر الموکل بالقیاسین و البنائین انه ارتفع ثمن ادام العملة لسور هذه المدینة ستمائة الف الف درهم و ذکر بعضهم ان الموکل رفع
استحضارلغتنامه دهخدااستحضار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بخود بازآمدن . (منتهی الارب ). || یاد داشتن . || حضوری کس خواستن . (غیاث ). حاضر آمدن خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). حاضر کردن خواستن : از حضرت سلطان به استحضار شار مثال رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 345).